1- نسبت به خود سختگیر باشید
2-هیچگاه تصور نکنید به هدف های نهائی خود نائل آمده اید
3-هرگاه اراده کنید می توانید نبوغ خفته خود را بیدار کنید
4-گرفتار ظواهر زودگذر نشوید (قارچ سمی در مقایسه با قارچ خوراکی ظاهری بسیار فریبنده دارد.
5-حفظ وضعیت کنونی در واقع مانند پسروی در زندگیست(یعنی کارشان تمام است زیرا امیدی به آینده ندارند)
6-اگر خیلی در قید وبند زندگی امروزتان باشید فرصت ونیروی رشد استعدادهای نهایی وآینده سازیتان نخواهید شد.
7-شما بدون قالب شدن برخود نمیتوانید فاتح دیگران باشید.
8-شما بایستی مدام بر رشد و پیشرفت خود نظارت کنید با تمام قوا سعی کنید فردی باهوش وزرنگتر شوید. باید نصبت به دیگران بخشنده و نصبت به خود ستخگیر باشید واحتیاط کنید که در دام عذرو بهانه وتوجیه تراشی گرفتار نشوید
8-شما باید با خلاقیت در رشد و خود سازی تلاش کنید(هانری برگس
9-فردی که برای تلاش مستمر برای تقویت اعتماد به نفس و پیشرفتش کاری نکند وسیله عقب گرد در زندگی فراهم کرده است اگر زمانی که دیگران به پیش می روند شمادر صدد ابقای موفقیت کنونی خود باشید.درواقع در جهت معکوس پسروی گام برمی دارید.
10-بدن سالم زمانی ارزشمند است که یک ذهن سالم مکمل آن باشد
11-هر کاری را مثل اکر خود می پندارم ومثل اینکه صاحب کار باشم ارائه میدادم ومنتظر دستور نمی شوم
12-نوعی انکبوت وجود دارد که پس از اینکه بچه هایش از تخم بیرون آمدند بدن خود را به عنوان غذا به خورد آنان می دهد
13-تامین آسایش رضائ بدون فداکاری میسرنیست.
14-خوشخبتی بچه ها بستگی به فداکاری و از خود گذشتگی والدین آنان دارد.
15-اگر مایلید به خواسته های واقعی خود دست پیدا کنید باید اعتماد به نفس خود را از طریق نیروی اندیشه تقویت کنید(شولرابرت)
16-اگر مایلید یک ویلونیست یا وکیل بر جسته شوید باید همیشه چنین تصور کنیدکه یقینا فرد برجسته ای خواهید بود به این طریق که شما می توانید کلیه مسائل خود را حل کرده وبه آرزو یتان نیز جامعه عمل بپو شانید.
17-من همواره این فکر در مغزم چرخ می خورد که سرانجام روزی تاجر خواهم شد (ضمیر ناخوداگاه خود را تقویت می دهم به خود م گوفتم می خواهم یک تاجر شوم ویک تاجر خواهم شد. من اصلا یک تاجرم واین تلقینات اعتماد پولادینی در من بوجود آورد.
18-اگر در همان ایام جوانی در فکر پس انداز باشید آغاز بسیار خوبی در پیش رو خواهید داشت.
19-تا جائیکه می توانید پول بدست بیاورید و پس انداز کنید وسپس تا جائیکه می توانیدهمه را در راه دیگران خرج کنید(جان وری)
20-همواره سعی کنید با رقیب بدوید و خود حریف خوبی برای رقبایتان باشید
در این صورت هر دوی شما به فرداهای عریزتر درخشانتر وبارورتری دست خواهید یافت.
21-اختلاف بین یک جادوگر ویک فرد معمول در چیست؟فرد جادوگر قدرتهای پنهان خود رابا تمرین ومشقت فراوان بکار گرفته ودر کارهای خارالعاده ای که انجام می دهد متبحر شده است. برای هر معلولی علتی وجود دارد.
22-چمه شفاف آب زلال جاری می کند.
23-تجارت در زندگی بهترین معلم است.
24-مهم نیست من چه کاری انجام می دهم مهم این است که آنرا به نحواحسن وتا انتها انجام دهم.
25-اگر شما تحصیل می کنید یا بهر نحو زندگی میکنید سعی و تلاش خود را در حد رفع نیاز متوقف نکنید.
26-خواب نیمروزی یک نوع تنبلی وکندی در پوشش روحیه فرد بوجود می آورد.
27-اگر شما دلتان را برای آنهایی که ازهمه بشما نزدیکترند باز کنید با آنها حرف بزنید شما به آنچه برای یک تصمیم گیری صحیح نیازمند هستید خواهید رسید.
28-ما باید اهمیت تصمیم گیری صحیح را درک کنیم.
29-هدفهایتان باید به بلندی قامتتان و صبر و بردباریتان به وسعت تمام وجودتان باشد.
30-درزندگیم یکباراز سفرهایم به دور دنیا در داخل هواپیما نشسته بودم که ناگاه هواپیما آتش گرفت در هیچ یک از این مسائل مرگ به فکرم خطورنکرده و حتی احساس خوشبختی به من میداد.
31-نسل جوان هراس از شکست ندارد
32-کسانیکه روحیه مبارزه طلبانه وماجراجویانه دارند ودر جستجوی فردایی بهتر هستند بی توجه به سنشان جوان واقعی هستند.
33-قانع بودن وتن آسائی نشانگر پایان هاست.
34-امید و آرمانها متعلق به کسانی است که نسبت به کار خود احساس مالکیت دارند.
35-ماجرای مادر ضعیف البنیه ای که در لحظه نجات جان پسرش یک اتومبیل را از جا بلند کرد این قدرت عظیم نهفته انسان است که دارای نیروی خارق العاده ای است.
36-طبق برسیهای منتشر شده هر انسان15در صد استعدادنهایی خود را به کار می گیرد چنانچه ما 20در صد از استعداد خودمان را به کار گیریم همگی نابغه خواهیم شد واگر 30در صد از ستعداد هایمان را به کار گیریم قهرمان بزرگی خواهیم شد.
37-ادیوسن برای هر اختراع خود دستگاه ابداع شده را بعضی مواقع تا200 مرتبه یا حتی بیشتر آزمایش می کرد تا استعداد های نهایی خود را رشد داده نبوغ خفته درونش را بیدار کرد.
38-فردی که برای تلاش مستمر برای اعتماد به نفس و پیشرفتش کاری نکند وسیله عقب گردخود را فراهم کرده است.
39-اگر همواره منافع خود رامد نظرداشته و از کمک به دیگران پرهیز کنید ممکن است برای مدت کوتاهی موفق باشید اما در دراز مدت نتیجه اعمال خود را خواهید دید و همچنین برای موفقیت روزهای پر مخاطره ای برای خود ایجاد میکنید.
40-اگر شما به دردسرهایی که وقتی اشخاص فراری در دام افراد ناباب می افتند فکر کنید پی به اهمیت ارتباط با دوستان یکرنگ خواهید برد اگر با افراد سطح بالا دوست شوید بدون اینکه خود متوجه شوید راه و روش آنها را تقلید می کنید و متضاد این قرینه هم صدق می کند یعنی رفت آمد با افراد سطح پائین هم رسم سلوک آنها را در پی دارد.
41-ارتباط با افراد بر جسته در زندگی بسیار مفید است چیزی حتی با ارزشمند تر از پول.
42-شما برای اعتماد باید صبر و حوصله فراوان به خرج دهید یعنی اعتماد چیز یست که به مرور زمان بدست می آید.
افرادی که در کار خود غوطه ور می شوند
43-بابای دارا سخت باور داشت که آنچه که از درونمان بیرون می اید به خود می گوئیم به واقعیت خواهد رسید
44-هنگامی که بریده بودم وقصد بازگشت را داشتم این نکته مهم در روبروی من می آمد (چرا اکنون می خواهی دست بکشی
پنج قانون شاد زیستن
شاید بیان تعریفی از خوشحالی، کمی احمقانه به نظر برسد. زیرا همه ما میدانیم چه مواقعی احساس خوشحالی میکنیم و چه مواقعی احساس غمگینی.
در پاسخ به این سئوال که چه چیزی انسان را خوشحال میکند، ممکن است بیدرنگ افکاری در مورد موسیقی، مجلس عروسی، غذاهای خوشمزه، یا شخصی مورد علاقه، در ذهن ما جاری شود. در نقطه مقابل، مسائلی از قبیل انجام دادن کارهای خانه یا دخالتهای بیمورد مادرزن یا مادرشوهر ممکن است باعث ناراحتی ما شود.
در هر حال باید به این نکته توجه کرد که آنچه باعث شادی و خوشحالی فردی میشود، ممکن است دیگران را غمگین و ناراحت سازد. بهعنوان مثال، ممکن است برای خانوادهای خریدن یک اتومبیل شخصی حتی از نوع مدل پایین آن بسیار خوشحالکننده باشد، اما برای خانوادهای که دارای اتومبیلی آخرین سیستم است، داشتن یک اتومبیل مدل پایین احتمالاً منبع نومیدی و ناراحتی خواهد بود؛ از طرف دیگر، افرادی که اصلاً علاقهای به اتومبیل ندارند، در مورد داشتن یا نداشتن آن، کاملاً بیتفاوتاند. بنابراین میتوان چنین نتیجهگیری کرد که تملک اشیاء خودبهخود نمیتواند معیاری برای خوشحال بودن ما به حساب آید. زیرا اشیاء اموری ذهنی هستند که بستگی کاملی به نگرش افرادی دارند که صاحب آنها هستند. در برابر آن، ما در روش «سیلوا» برای خوشحال بودن، فلسفهای قائل هستیم. فلسفه ما عبارت است از: «لذت بردن از چیزهایی که دوست داریم، تغییر دادن یا دوری جستن از چیزهایی که دوست نمیداریم و پذیرفتن و کنار آمدن با چیزهایی که ما نه نمیتوانیم از آنها دوری بجوییم و نه میتوانیم آنها را تغییر بدهیم».
با بهرهبرداری از این فلسفه زندگی، که آن را در شکل «پنج قانون شادزیستن» ارائه خواهیم کرد، شما خواهید توانست تمام مشکلاتتان را حل و فصل کنید و یک زندگی توأم با شادمانی و خوشحالی در پیش بگیرید.
پنج قانون شادزیستن به قرار زیراست:
قانون اول: اگر شما چیزی را دوست دارید، از آن لذت ببرید.
این قانون در نگاه اول خیلی پیشپا افتاده بهنظر میآید. شما ممکن است بگویید: «این خیلی مسخره است. مسلماً من از چیزی که آن را دوست دارم، لذت هم میبرم». اما، اگر شما درباره این موضوع بیشتر فکر کنید، به این نتیجه میرسید که چیزهای زیادی در زندگی ما وجود دارد که علیرغم آنکه آنها را دوست میداریم، به دلیل احساس گناه و ترس، از آنها لذتی نمیبریم. بهعبارت دیگر، اگر ما هنگام انجام کار مورد علاقهمان، دچار احساس گناه بشویم یا اگر از عواقب انجام آن کار، ترس داشته باشیم؛ دیگر نخواهیم توانست از آن لذت ببریم.
قانون دوم: اگر شما چیزی را دوست ندارید، از آن دوری جویید.
قانون دوم هم خیلی ساده بهنظر میرسد. اما با تأمل بیشتر درباره این قانون، درمییابیم که افراد زیادی وجود دارند که سر و کارشان با یک شغل، یک شخص، یک ماشین یا یک نوع غذاست که آن را دوست نمیدارند، ولی بنا به دلایلی نمیتوانند از آن دوری جویند.
قانون سوم: اگر شما چیزی را دوست ندارید و نمیتوانید از آن دوری کنید، آن را تغییر دهید.
در اینجا راهحل سادهای وجود دارد: تغییر دادن آنچه آن را دوست ندارید. اما باید گفت همانطور که ما، در دوری کردن از چیزی بهخاطر برخی دلایل، همچون نیازهای مادی و امنیتی یا صرفهجویی در وقت ناتوان هستیم، به همین دلایل نیز ممکن است نتوانیم آن چیز را تغییر دهیم.
قانون چهارم: اگر شما چیزی را دوست ندارید، نمیتوانید از آن دوری کنید و نمیتوانید آن را تغییر دهید، آن را بپذیرید.
این قانون نیز در حد یک شعار است. چگونه میتوانیم چیزی را که دوست نمیداریم، بپذیریم و با آن کنار بیاییم؟ ممکن است شما برادری داشته باشید که دائماً در کار شما دخالت میکند و وسایل اتاق شما را به هم میریزد، اما شما نتوانید از او دوری جویید و نصیحتهای شما هم در تغییر رفتار او بیتأثیر باشد. چگونه میتوان با چنین افرادی کنار آمد؟ چگونه میتوان در موقعیتی که نمیتوان در آن شادمان بود، به زندگی ادامه داد؟ چگونه میتوان فردی را که با او احساس خوشحالی به انسان دست نمیدهد، پذیرفت و با او کنار آمد؟ در هرحال، اگر شما نتوانید چیزی را که دوست ندارید بپذیرید، احساس خوشحالی نخواهید کرد، اگر شما نتوانید چیزی را که دوست ندارید، تغییر دهید یا از آن دوری جویید یا آن را بپذیرید، مطمئناً هرگز نخواهید توانست زندگی شادمانی داشته باشید. اما نباید زیاد ناامید باشید چرا که کلید موفقیت شما در قانون طلایی پنجم نهفته است.
قانون پنجم: با تغییر دادن نگرشتان نسبت به چیزهایی که آنها را دوست نمیدارید. آنها را بپذیرید.
شما همان نگرشتان هستید، بهعبارت دیگر، ارزش هر چیزی بستگی به نگرش شما در مورد آن دارد و هیچچیز مطلقی وجود ندارد ـ هیچچیزی به خودی خود، خوب یا بد نیست، بلکه خوب بودن یا بد بودن چیزی، به نحوه نگرش شما به آن چیز بستگی دارد. زندگی نیز به خودی خود خوب یا بد نیست. زندگی فقط در جریان است. بنابراین، شما با تغییر نگرشتان نسبت به امور زندگی، میتوانید آن را تغییر دهید. با مطالعه ماجرای زیر، با کاربرد قانون پنجم شادزیستن در جریان زندگی روزمره بیشتر آشنا خواهید شد:
روزی آقایی به نام جرج، قصد خوردن ناهار در بیرون از خانه را کرد؛ اما موقعی که او برای بردن اتومبیلش به پارکینگ رفت، متوجه شد که سپر جلوی آن کاملاً درب و داغان شده است. به نظر میرسید، اتومبیلی که قبل از آن در جلوی اتومبیل او پارک کرده، به هنگام دنده عقب رفتن باعث چنین تصادفی شده بود؛ اما متأسفانه آن راننده خاطی هیچ یادداشتی از خود به جای نگذاشته بود. آقای جرج، چنین وضعیتی را دوست نداشت و نمیتوانست از آن دوری جوید. کاری بود که شده بود و او قادر نبود این وضعیت را به حالت اولیه خود برگرداند.
«آقای جرج در برابر وضعیت پیش آمده، دو گزینه در پیش رو داشت: ١ـ خوشحال بودن ٢ـ غمگین شدن. او گزینه اول را انتخاب کرد. تصمیم گرفت از دریچه دیگری به مسئله بنگرد. بنابراین، هنگامی که او دوباره به سپر داغان شده نگاه کرد، آن را به چشم عاملی که باعث از دست رفتن وقت و هزینه زیادی برای وی خواهد شد، ندید. بلکه آن را بهعنوان انگیزهای برای کسب درآمد بیشتر در نظر گرفت. او در تلاش برای داشتن تصوراتی مثبت از هزینههایی که روی دستش گذاشته بودند، تصمیم گرفت که با کار و کوشش بیشتر، هر چه سریعتر سه برابر مبلغی را که برای تعمیر اتومبیل لازم بود، کسب کند. بنا به برآورد اولیه، تعمیر اتومبیل حدود ٢٥٠ دلار هزینه در برداشت، بنابراین آقای جرج تصمیم گرفت که سه برابر آن، یعنی ٧٥٠ دلار را کسب کند و طولی نکشید که این مبلغ را با کار و تلاش مجدانه بهدست آورد».
در تفسیر این ماجرا، باید گفت که آقای جرج پس از مواجهه با موقعیت پیش آمده، نگرشش را کاملاً دگرگون ساخت. او آن وضعیت را دوست نداشت. نمیتوانست از آن دوری جوید و نمیتوانست آن را تغییر دهد. اما، او قادر بود نگرشش را نسبت به آن عوض کند. به این ترتیب، هنگامی که او با نگرشی مثبت به سپر آسیبدیده اتومبیلش نگاه کرد، در آن ٧٥٠ دلار دید. بنابراین، او تصمیم گرفت که به عنوان یک هدف کوتاهمدت، هرچه سریعتر ٧٥٠ دلار درآورد و اینگونه نیز کرد. حتی میتوان گفت که آقای جرج پس از پرداخت ٢٥٠ دلار هزینه تعمیر اتومبیل، در واقع ٥٠٠ دلار سود کرد. بدینگونه، علیرغم اینکه او در وضعیتی قرار گرفته بود که در اغلب مردم خشم و عصبانیت ایجاد میکند. شادمانی خودش را حفظ کرد.
شما نیز با رفتن به سطح آلفا و با بهرهبرداری از پنج قانون شادزیستن، میتوانید دوباره با داشتن یک «زندگی شاد» آشتی کنید و علاوه بر آن، میتوانید به علل «ناشادمان بودن» دیگران نیز پی ببرید. البته، باید به این مسئله توجه داشته باشید که همیشه شادمان بودن امری ممکن یا پسندیده نیست، زیرا بر طبق قوانین مربوط به آهنگ هر شیءای همواره در معرض نیروهای جزر و مدی قرار دارد و زندگی سرشار از فراز و نشیبهای فراوان است. اما با تواناییهایی که شما در نتیجه آگاهی از پنج قانون شادزیستن کسب خواهید کرد، خواهید توانست فرازها و بلندیهای زندگیتان را فرازتر و پستیها و نشیبهای آن را قابل تحملتر سازید
درد و دلهای یک سوسک غمگین با خدا
سوسک گفت : کسی دوستم ندارد . می دانی که چه قدر سخت است ، این که کسی دوستت نداشته باشد ؟ تو برای دوست داشتن بود که جهان را ساختی . حتی تو هم بدون دوست داشتن … خدا هیچ نگفت .
گفت : به پاهایم نگاه کن ! ببین چقدر چندش آور است . چشم ها را آزار می دهم . دنیا را کثیف می کنم . آدم هایت از من می ترسند . مرا می کشند . برای این که زشتم . زشتی جرم من است . خدا هیچ نگفت . گفت : این دنیا فقط مال قشنگ هاست . مال گل ها و پروانه ها . مال قاصدک ها . مال من نیست .
خدا گفت : چرا ، مال تو هم هست . خدا گفت : دوست داشتن یک گل ، دوست داشتن یک پروانه یا قاصدک کار چندانی نیست . اما دوست داشتن یک سوسک ، دوست داشتن " تو " کاری دشوار است . دوست داشتن ، کاری ست آموختنی و همه کس ، رنج آموختن را نمی برد . ببخش ، کسی را که تو را دوست ندارد ، زیرا که هنوز مومن نیست ، زیرا که هنوز دوست داشتن را نیاموخته ، او ابتدای راه است . مومن دوست می دارد . همه را دوست می دارد . زیرا همه از من است و من زیبایم ، چشم های مومن جز زیبا نمی بیند . زشتی در چشم هاست . در این دایره ، هر چه که هست ، زیباست .
آن که بین آفریده های من خط کشید شیطان بود . شیطان مسئول فاصله هاست . حالا قشنگ کوچکم ! نزدیک تر بیا و غمگین نباش . قشنگ کوچک نزد خدا رفت و دیگر هیچ گاه نیندیشید که نازیباست.
چهل مورد از کم هزینه ترین لذتهای دنیا
اگه کمی و فقط کمی بخواهیم از زندگی لذت ببریم و نگاهمان را کمی بهتر کنیم بسیاری از لذت ها نه وقت زیادی میخواهد و نه پول زیادی. پس منتظر تغییرات زیاد در یه روزی که معلوم نیست کی باشد نباشیم ... در کوچکترین اتفاقات عظیم ترین تجارب بشر نهفته است . باور کنید ...
1- گاهی به تماشای غروب آفتاب بنشینیم.
2 - سعی کنیم بیشتر بخندیم.
3- تلاش کنیم کمتر گله کنیم.
4 - با تلفن کردن به یک دوست قدیمی، او را غافلگیر کنیم.
5 - گاهی هدیههایی که گرفتهایم را بیرون بیاوریم و تماشا کنیم.
6 - بیشتردعا کنیم.
7 - در داخل آسانسور و راه پله و... باآدمها صحبت کنیم.
8- هر از گاهی نفس عمیق بکشیم.
9- لذت عطسه کردن را حس کنیم.
10- قدر این که پایمان نشکسته است را بدانیم.
11- زیر دوش آواز بخوانیم.
12- سعی کنیم با حداقل یک ویژگی منحصر به فرد با بقیه فرق داشته باشیم .
13- گاهی به دنیای بالای سرمان خیره شویم.
14- با حیوانات و سایر جانداران مهربان باشیم.
15- برای انجام کارهایی که ماهها مانده و انجام نشده در آخر همین هفته برنامهریزی کنیم!
16- از تفکردرباره تناقضات لذت ببریم.
17- برای کارهایمان برنامهریزی کنیم و آن را طبق برنامه انجام دهیم. البته کار مشکلی است!
18- مجموعهای از یک چیز (تمبر، برگ، سنگ، کتاب و... )برای خودمان جمعآوری کنیم.
19- در یک روز برفی با خانواده آدم برفی بسازیم.
20- گاهی در حوض یا استخر شنا کنیم، البته اگر کنار ماهیها باشد چه بهتر.
21- گاهی از درخت بالا برویم.
22- احساس خود را در باره زیبایی ها به دیگران بگوئیم.
23- گاهی کمی پابرهنه راه برویم!.
24- بدون آن که مقصد خاصی داشته باشیم پیاده روی کنیم.
25- وقتی کارمان را خوب انجام دادیم مثلا امتحاناتمان تمام شد، برای خودمان یک بستنی بخریم و با لذت بخوریم
26- در جلوی آینه بایستیم وخودمان را تماشا کنیم.
27- سعی کنیم فقط نشنویم، بلکه به طور فعال گوش کنیم.
28- رنگها را بشناسیم و از آنها لذت ببریم .
29- وقتی از خواب بیدار میشویم، زنده بودن را حس کنیم.
30- زیر باران راه برویم.
31- کمتر حرف بزنیم و بیشترگوش کنیم ..
32- قبل از آن که مجبور به رژیم گرفتن بشویم، ورزش کنیم و مراقب تغذیه خود باشیم .
33- چند بازی و سرگرمی مانند شطرنج و... را یاد بگیریم.
34- اگر توانستیم گاهی کنار رودخانه بنشینیم و در سکوت به صدای آب گوش کنیم.
35- هرگز شوخ طبعی خود را از دست ندهیم.
36- احترام به اطرافیان را هرگز فراموش نکنیم.
37- به دنیای شعر و ادبیات نزدیک تر شویم.
38- گاهی از دیدن یک فیلم در کنار همه اعضای خانواده لذت ببریم.
39- تماشای گل و گیاه را به چشمان خود هدیه کنیم.
40- از هر آنچه که داریم خود و دیگران استفاده کنیم ممکن است فردا دیر باشد.
ای بخشنده بزرگ و مهربان!مرا از گذشته ام رها کن.گذشته ام را بر من ببخش.حالا و همیشه همراه من باش و کمک کن تا بنده نیک کردار و پاک تو باشم.
خدای من!شرایط را بهبود بخش،پاکی ام را حفظ کن.کمک کن تا من و همه انسانها مسولیت اعمالمان را بپذیریم و رشد کنیم.
خدای من!گرچه گاهی از رفتار و قضاوت دیگران دلگیر می شوم اما می دانم روح تو در من دمیده شده.از تو می خواهم نورت را بر آنها بتابانی و آگاهیشان را بالا ببری.با تو من همیشه سرفرازم.
ای خالق اعجاز!آرزوهایم را به تو می سپارم.تو خود آنچه صلاح من است مقدر فرما.می دانم تو همیشه بهترین ها را برای من در نظر داری؛پس به تو توکل می کنم و تسلیم امر و اراده تو هستم.
الهی!کمک کن تا بتوانم خود و دیگران را ببخشم و رها کنم.روح بخشش را در من بدم.از این لحظه من رها و آزاد هستم.پروردگارا رهایی ام را سپاس.
پروردگارا!تو حافظ آبروی من هستی.کمک کن تا همیشه در سایه لطف تو آبرویم حفظ شود.هر لحظه یادآورم باش تا آگاهانه رفتار کنم و حضور تو را حس کنم.
خدایا!تو ناجی من هستی،از که بترسم؟خدایا،تو امین و رازدار من هستی،از که بهراسم؟!تو پناهگاه من هستی،جز تو به که پناه برم؟دلم را تقویت کن،با تو آرامش در راه است.
خدایا!مسیر واقعی زندگی ام را به من نشان بده!کمک کن دوستان واقعی ام را بشناسم.کمک کن هر جا می روم خیری برسانم.
الهی!آن قدر مهر در وجودم قرار بده که با تمام وجود برای دیگران دعا کنم.در این لحظه برای زندگی اطرافیانم از تو طلب خیر می کنم.
ای یاری گر!کسانی را که باید به آنها کمک کنم،به من نشان بده بگذار مجرای خیر و برکت تو باشم.
الهی!می دانم هر آنچه که باید از جانب تو به من برسد،در بهترین زمان و مکان نصیبم خواهد شد،خود را و فرجام آنها را به تو می سپارم.
برگرفته از:مجله موفقیت نوشته دکتر احمد حلت
54 سخن زیبا...
1- آرزو دارم روزی این حقیقت به واقعیت مبدل شود که همهی انسانها برابرند. (مارتین لوترکینگ)
2- بهتر است روی پای خود بمیری تا روی زانوهایت زندگی کنی. (رودی)
3- قطعاً خاک و کود لازم است تا گل سرخ بروید. اما گل سرخ نه خاک است و نه کود (پونگ)
4- بر روی زمین چیزی بزرگتر از انسان نیست و درانسان چیزی بزرگتر از فکر او. (همیلتون)
5- عمر آنقدر کوتاه است که نمیارزد آدم حقیر و کوچک بماند. (دیزرائیلی)
6- چیزی ساده تر از بزرگی نیست آری ساده بودن همانا بزرگ بودن است. (امرسون)
7- به نتیجه رسیدن امور مهم ، اغلب به انجام یافتن یا نیافتن امری به ظاهر کوچک بستگی دارد. (چاردینی)
8- آنکه خود را به امور کوچک سرگرم میکند چه بسا که توانای کاهای بزرگ را ندارد. (لاروشفوکو)
9- اگر طالب زندگی سالم و بالندگیرو می باشیم باید به حقیقت عشق بورزیم. (اسکات پک)
10- زندگی بسیار مسحور کننده است فقط باید با عینک مناسبی به آن نگریست. (دوما)
11- دوست داشتن انسانها به معنای دوست داشتن خود به اندازه ی دیگری است. (اسکات پک)
12- عشق یعنی اراده به توسعه خود با دیگری در جهت ارتقای رشد دومی. (اسکات پک)
13- ما دیگران را فقط تا آن قسمت از جاده که خود پیمودهایم میتوانیم هدایت کنیم. (اسکات پک)
14- جهان هر کس به اندازه ی وسعت فکر اوست. (محمد حجازی)
15- هنر کلید فهم زندگی است. (اسکار وایله)
16- تغییر دهنرگان اثر گذار در جهان کسانی هستند که بر خلاف جریان شنا میکنند. (والترنیس)
17- اگر زیبایی را آواز سر دهی ، حتی در تنهایی بیابان ، گوش شنوا خواهی یافت. (خلیل جبران)
18- روند رشد، پیچیده و پر زحمت است و در درازای عمر ادامه دارد. (اسکات پک)
19- در جستجوی نور باش، نور را مییابی. (آرنت)
20- برای آنکه کاری امکانپذیر گردد دیدگان دیگری لازم است، دیدگانی نو. (یونک)
21- شب آنگاه زیباست که نور را باور داشته باشیم. (دوروستان)
22- آدمی ساختهی افکار خویش است فردا همان خواهد شد که امروز میاندیشیده است. (مترلینگ)
23- اگر دریچه های ادراک شسته بودند،انسان همه چیز را همان گونه که هست میدید:بیانتها. (بلیک)
24- برده یک ارباب دارد اما جاهطلب به تعداد افرادی که به او کمک میکنند. (بردیر فرانسوی)
25- هیچ وقت به گمان اینکه وقت دارید ننشینید زیرا در عمل خواهید دید که همیشه وقت کم و کوتاه است. (فرانکلین)
26- نباید از خسته بودن خود شرمنده باشی بلکه فقط باید سعی کنی خسته آور نباشی. (هیلزهام)
27- هر قدر به طبیعت نزدیک شوی ، زندگانی شایسته تری را پیدا میکنی. (نیما یوشیج)
28- اگر زمانی دراز به اعماق نگاه کنی آنگاه اعماق هم به درون تو نظر میاندازند. (نیچه)
29- زیبائی در فرا رفتن از روزمرهگیهاست. (ورنر هفته)
30- برای کسی که شگفتزدهی خود نیست معجزهای وجود ندارد. (اشنباخ)
31- تفکر در باب خوشبختی ، عشق ، آزادی ، عدالت ، خوبی و بدی، تفکر دربارهی پرسشهایی که بنیاد هستی ما را دگرگون میکند. (ادگارمون)
32- «عقلانیت باز» آن عقلانیتی است که فراموش نمیکند که «یکی» در «چند» است و «چند» در «یکی». (ادگارمون)
33- آرامش،زن دلانگیزی است که در نزدیکی دانایی منزل دارد. (اپیکارموس)
34- هیچ چیزدر زیر خورشید زیباتر از بودن در زیر خورشید نیست. (باخمن)
35- تنها آرامش و سکوت سرچشمهی نیروی لایزال است. (داستایوفسکی)
36- با عشق،زمان فراموش می شود و با زمان هم عشق.
37- علت هر شکستی،عمل کردن بدون فکر است. (الکسمکنزی)
38- من تنها یک چیز میدانم و آن اینکه هیچ نمیدانم. (سقراط)
39- دانستن کافی نیست،باید به دانسته ی خود عمل کنید. (ناپلئون هیل)
40- تپهای وجود ندارد که دارای سراشیبی نباشد! (ضربالمثل ولزی)
41- خداوند،روی خطوط کج و معوج، راست و مستقیم مینویسد. (برزیلی)
42- تو ارباب سخنانی هستی که نگفتهای،ولی حرفهایی که زدهای ارباب تو هستند. (ضربالمثل تازی)
43- تا زمانیکه امروز مبدل به فردا شود انسانها از سعادتی که در این دم نهفته است غافل خواهند بود. (ضربالمثل چینی)
44- بهتر است ثروتمند زندگی کنیم تا اینکه ثروتمند بمیریم. (جانسون)
45- اگر میبینی کسی به روی تو لبند نمیزند علت را در لبان فرو بسته ی خود جستجو کن. (دیل کارنگی)
46- شیرینی یکبار پیروزی به تلخی صد بار شکست میارزد. (سقراط)
48- ضعیفالاراده کسی است که با هر شکستی بینش او نیز عوض شود. (ادگار آلنپو)
40- به جای اینکه به تاریکی لعنت بفرستی یک شمع روشن کن. (ضربالمثل چینی)
50- برای اینکه بزرگ باشی نخست کوچک باش. (ضربالمثل هندی)
51- برای اینکه پیش روی قاضی نایستی، پشت سر قانون راه برو. (ضربالمثل انگلیسی)
52- به کارهای زشت عادت مکن زیرا ترک آن دشوار است. (ضربالمثل فارسی)
53- مانند علما بنویس و مانند توده مردم حرف بزن. (ضربالمثل هندی)
54- بزرگترین عیب برای دنیا همین بس که بیوفاست.(حضرت علی علیهالسل
استرس، رابطه زن و مرد را ویران میکند
همه میدانند که استرس دائم انسان را بیمار میکند. چیزی که خیلیها نمیدانند این است که استرس میتواند رابطه بین زن و مرد را نیز ویران کند. البته متخصصان معتقدند که فشارهای غیرمعمول (اضطرابهای اجتماعی) هم باعث از بین رفتن عشق میشود.
وقتی میشنویم که رابطه بین یک زوج از هم پاشیده، آنها از هم جدا میشوند؛ اولین دلیلی که به ذهن ما میرسد، این است که شاید آنها مناسب هم نبودند و با هم تفاهم نداشتند و یا رابطه جنسی آنها با هم خوب نبود و یا گذشته تربیتی و اختلاف فرهنگی عامل این جدایی است.
کمتر به این مورد توجه شده که استرس زیادی باعث از هم پاشیدن رابطه دو نفر میگردد. البته نه استرس خود رابطه، بلکه فشارهای موجود در خارج از رابطه و فشارهای اجتماعی و روزمره زندگی.
مؤلفان کتاب جدید به نام «زن و مرد در استرس، چاپ آمریکا بررسی میکند که چه نقشی عوامل خارجی در جدایی و طلاق ایفا میکنند. زمانی که یک زوج برای اولین بار بچهدار میشوند و یا خانه و یا یک ماشین جدید گرانقیمت خریده، زیر بار قرضهای سنگین میروند. یا یکی از آنها یکباره اخراج، بیکار و خانهنشین میگردد و یا بچه بیمار شده و نیاز به درمان و پرستاری بلندمدت پیدا میکند و مسائل دیگر که هر یک از آنها عاملی برای ایجاد استرس در رابطه بین دو نفر کافی است. به این عوامل، فشارها و مسائل دیگری نیز اضافه میشوند که در یکی دو دهه گذشته رشد زیادی داشته، زائیده زندگی مدرن صنعتی است. در کتابی که به آن اشاره شد، یکی از اساتید روانشناس در یکی از مقالههای آن کتاب مینویسد: «به دلیل تحولات شدید اجتماعی موجود و وارونه شدن گروه سنی جمعیتی، امروزه عوامل بیشتری نسبت به گذشته وجود دارند که باعث استرس هستند. امروزه کار کردن زنان در جامعه به امری بدیهی تبدیل شده، که باعث زندگی دوگانه در جامعه و خانواده شده است. رسیدگی و پرستاری از والدین و فشارهای اقتصادی از دیگر عوامل هستند که افراد مجبور به گرفتن شغل دوم و سوم میکنند.»
عوامل اجتماعی که باعث راحتتر تحمل کردن این اضطرابها میبودند، کم شدهاند: افراد وقت کمتری برای دوستان، برای تفریحهای دیگر و یا برای مسافرت دارند. در نتیجه فشار به شریک زندگی بیشتر میشود و در صورتی که روش برخورد با این مسئله منطقی و مثبت نباشد و این فشارها طولانیمدت باشند و عوامل استرسزای دیگری به آنها اضافه شوند دیگر وضعیت از کنترل خارج شده، نارضایتی از رابطه زناشویی را افزایش میدهد، در نتیجه خطر جدایی و طلاق افزایش مییابد.
روانشناسان بین انواع استرس فرق میگذارند:
1ـ استرس غیرقابل کنترل (مانند حوادث غیرمترقبه)
2ـ استرس قابل کنترل (مانند بحرانهای مالی)
3ـ استرسهای ناشی از مسائل حاد (مانند بیماری و یا مرگ نزدیگان).
یک گروه محقق سه نفره، در یک بررسی طولانی متشکل از 172 زوج، رضایت آنها را از زندگی مشترک در شرایط استرس مزمن (دائمی) و استرس حاد مورد بررسی قرار داده، به این نتیجه رسیدهاند که: به طور کلی درجه رضایت از زندگی زناشویی در همه زوجها به طور ممتد تحلیل میرود.
استرس روزمره مثلاً به واسطه تربیت بچهها، مسائل اقتصادی و یا فشار شغلی افزایش مییابد. استرسهای از نوع حاد هم به همین ترتیب تأثیری منفی در زندگی دارند، به خصوص وقتی که همزمان با نوع دیگر استرس باشد.
نتایج دیگر بررسی فوق این است که هر چه درجه استرس مزمن و مقطعی بیشتر باشد، به همان نسبت نارضایتی از زندگی زناشویی و آمادگی برای دعوا و نزاع بیشتر است. بهخصوص که مسائل خارج از زندگی خانوادگی به آنها اضافه شود. به همین ترتیب ادامه استرسهای حاد باعث میشوند که افراد با هم فاصله گرفته، کمتر با هم بحث و صحبت کنند و اغلب بحرانهای روحی و جسمی را ایجاد کنند. اگر زوجین موفق به مهار و غلبه به این نوع استرس شوند رضایت از زندگی مشترک نیز بیشتر میگردد.
حال این سؤال مطرح میگردد که طرفین (زن و مرد) چگونه با استرس کنار آمده، برای حل آنچه راهی را انتخاب میکنند. معتبرترین تئوری موجود از «ریچارد لازاروس» است که او میگوید دو نوع برخورد برای حل استرس را در زن و مرد مشاهده کرده است: 1ـ تمرکز یافتن و پیدا کردن راهحل مسئله 2ـ برخورد احساسی با مسئله کردن، در این مورد موضوع مهم جستوجوی حمایتهای احساسی از دیگران است. تحقیقات نشان داده است که اکثر خانمها دنبال روش دوم (حمایت عاطفی) و مردها پیرو راه اول (یافتن راه حل مسئله = برخورد منطقی) هستند.
راهحل سومی که از گروه محققان مطرح میشود «روش برخورد منطقی و متمرکز در رابطه زن و مرد» نام گذاشته شده است. در این روش زن و مرد آگاهانه و بعضاً ناخودآگاه به صورت تیمی با هم واکنش نشان میدهند ـ یعنی عکسالعمل متقابلاً تحت تأثیر همدیگر و نوع برخورد آنها با مسائل به طور مشترک تعریف و راهگشایی میشود. یک نمونه چنین برخوردی با مسائل، زمانی است که یکی از طرفین بیمار است، در این شرایط طرف دیگر سعی میکند با کنترل احساسات و حالات خود نسبت به بیماری شریک زندگی خود، او را متوجه ترس و نگرانیهای خود نکرده، به این وسیله برای او کمکی باشد تا با بیماری خود مقابله کند و در این شرایط شخص بیمار بهتر میتواند درد و ناراحتی خود را تحمل کند و طرف دیگر را از نگرانیها خارج کند. (معروف به واکنش زنجیرهایی).
واکنش زنجیرهایی درست، شرط موفقیت زندگی زن و مرد است و اینکه آیا آنها در شرایط بحرانی (استرس) بیشتر با هم متحد مانده، یا بیشتر با هم نزاع میکنند. «گای بوودنمان»، روانشناس سویسی، مینویسد که زوجهای راضی از هم، در موارد بحرانی متحدالعمل رفتار کرده، شرایط همدیگر را درک میکنند و کمتر یکدیگر را مورد انتقاد قرار داده، و بهطور عملی کمک میکنند و مسئولیتهایی را قبول کنند که قبلاً نمیکردند.
زوجهایی که ازدواج آنها به جدایی میکشد، معتقدند که رفتار زوج آنها در شرایط بحرانی منفی بوده است و او فقط به مسائل خود توجه داشته، یا خودگرا عمل میکند به جای اینکه در زندگی دو نفره اینتگرال باشد. «بودنمان» فقط با شنیدن گزارش عملکرد زوجین در شرایط بحران میتواند با دقت 73 درصدی پیشبینی کند که آیا آنها به بحران خود غلبه کرده، یا از هم جدا میشوند. اعتماد متقابل در این میان نقش بهسزایی برای زوجین ایفا میکند.
اعتماد یعنی اینکه: یکی از زوجین بتواند روی این مسئله حساب کند که در مواقع بحرانی طرف دیگر حامی و معتمد او است یا نه؟ این نوع اعتماد تضمین کیفیت و استقامت یک رابطه است. زوجهایی که اعتماد رکن اصلی رابطه آنها است، دلیلی برای کنترل کردن رفتار دیگری نمیبینند. آنها از مواردی که ناخوشایند باشد به راحتی گذشت میکنند. حتی این نوع اعتماد و به نوعی رفاقت بین طرفین، میتواند عامل باشد برای یکی از طرفین که در محیط نابسامان و با تجاربی بد پرورش یافته، در مقابل طرف دیگر، واکنشهایی پسندیده و آرام از خود نشان دهد بهطوری که در دیگری حس امنیت ایجاد شود.
البته ایجاد یک چنین حس اعتمادی، بستگی به رفتارهای طرفین دارد. چون فقط زمانی که واکنش همسر در موقعیتهای استرس به نوعی مثبت، و در طرف دیگری تأثیر بگذارد، این یکی میتواند رفتاری متناسب نشان دهد چون حس حمایت در او ایجاد میشود.
راه دیگر مقابله زن و مرد با موقعیتهای بحرانی، در این است که آنها متحد در حرف و عمل باشند (حس «ما» ـ یکی بودن ـ داشته باشند). یعنی مسئله پیش آمده در زندگی را (استرس از هر نوع که باشد) به عنوان موضوع مشترک ببیند و نه مشکل نفر دیگر؛ مثلاً نگویند: به من چه که تو مریضی یا بیکاری یا کسی تو فوت کرده و غیره. اگر این «حس ما» در رابطه به وجود آید، آنوقت برای زن و مرد غلبه با استرس کاری آسان و شدنی خواهد بود.
در کشورهای مختلف اروپایی، برای کمک به زوجهایی که در بحران به سر میبرند، روشها و مراکز مختلفی ایجاد شده، که در این مراکز به روشهای گوناگون به آنها آموزش داده میشود، که چگونه به موضوعاتی که عامل بحران هستند برخورد کنند. به خصوص سعی میشود به آنها یاد داده شود، چگونه با ایجاد ارتباط متقابل، موفق شوند، همدیگر را تحت تأثیر قرار داده، از هم حمایت کنند.
روش به این نوع است که بعضی از برنامهریزان با روش نقش بازی کردن و گروه دیگر با ضبط صدای زن و مرد و پخش آن برای طرف دیگر، سعی میکنند به آنها نشان دهند که چه انتظاراتی از یک رابطه خوب برای همسران وجود دارد و تا چه حد آنها، توان برآورد آنها را دارند. و کمبودها در کجا احساس میشود. تجربه نشان داده، که بعضی وقتها حتی اگر یکی میل به کمک به دیگری و درک مسائل را داشته باشد، این کار درست انجام نمیگیرد و از طرف مقابل درک نمیشود. این مراکزز به همین دلیل سعی میکنند آموزش دهند که چگونه یکی از زن و مرد به نحو احسن قادر باشد نیازها و خواستههای همسر کمک واقعی کند تا از مراحل بحران خارج شود.
در خاتمه این مقاله، به پیشنهاد یک روانشناس مدرس در دانشگاه فرایبروگ سویس که برای زن و مردهایی که در بحران هستند نسخهایی تجویز کرده، راهحل نشان داده است، اشاره خواهد شد.
علیه استرس چه میتوان کرد؟
چند پیشنهاد برای مقابله با استرس در زندگی:
1ـ ترسیم ستونی موارد استرسزا به صورت آماری
در این روش به زن و مرد پیشنهاد میشود که موضوعاتی را که عامل استرس هستند مشخص نموده بر حسب شدت استرس ایجاد شده، آن را به صورت ستونی در یک جدول ترسیم کنند. هر چه طول ستون بیشتر باشد شدت بحرانی بودن موضوع بیشتر است. در اینجا پیشنهاد میشود، ستون مواردی که خیلی بحرانی نیستند تا آنجا که میشود تا نیمه بیشتر ترسیم نکند. این موضوع باید از طرف هر یک از زن و مرد به صورت مستقل انجام شود، بعد باید جدول ترسیم شده را با هم مقایسه و در مورد موضوعات بحث و گفتوگو کرد. توضیحاً باید اشاره شود که موضوع استرسزا میتواند راجع به بچه، فامیل، بیماری، مالی، روابط اجتماعی و یا هر موضوع دیگر باشد.
2ـ استرس همسر خود را ببینید و جدی بگیرید
بروز استرس، میتواند به صورتهای گوناگون خود را نشان دهد: الفـ در کلمات مانند ابراز حس استرس یا شک به خود یا متهم کردن خود. بـ لحن صدا (عصبی، مردد، بلند یا بیصبر). جـ بدون هیچ صدا مانند لرزش دست، نداشتن حضور (ذهنی) سرد بودن دست و امثال آن. خود و همسرتان را بسنجید و به علائمی که در مواقع استرس از خود نشان میدهید، توجه کنید و در مورد آنها با هم صحبت کنید.
3ـ با همدیگر صحبت کنید سکوت کمک نمیکند.
سوءتفاهم در موارد استرس بسیار آسان پیش میآید، به همین دلیل باید حتما با هم حرف بزنید: با هم صادق باشید و حرف دلتان را به هم بزنید، هنگام زدن از حسی که دارید از اضطراب خود با هم حرف بزنید، مشاهده کنید که چه چیز شما را بیشتر آزار میدهد.
شما به عنوان همسر، برای ایجاد تفاهم چکار میتوانید بکنید؟
ـ علاقه خود را به او نشان دهید؛
ـ اجازه دهید که دیگران حرف خود را تمام کنند و انتقاد نکنید؛
ـ اگر چیزی را متوجه نمیشوید، سؤال کنید؛
ـ همدردی و تفاهم خود را نشان دهید.
4ـ به طور مشترک دنبال یافتن راهحل باشید.
استرسها با عامل خارجی هر دو طرف را تحت تأثیر خود قرار میدهد. به همین دلیل برای حل آن با مشورت هم دنبال راهحل گشته، با هم هماهنگ شوید هر یک چهکاری را برای حل مسئله انجام خواهید داد.
5ـ در مقابل یکدیگر واکنش و بازخورد داشته باشید.
فقط این روش شما میتوانید حمایتی را که مواقع استرس نیاز دارید از همسرتان دریافت کنید. برای این کار پیشنهاد میشود یک برگ کاغذ را به چهار ستون تقسیم کنید و در ستون اول، یک هفته مداوم کارهایی را که همسر شما برای کمک به شما انجام میدهد، بنویسید.
سپس در ستون دوم، در مقابل هر عمل انجام شده، درجه حس رضایت خود را در مورد اقدام انجام شده، یادداشت کنید. ستون سوم، برای درج آن مطلب است که کمک زوج شما تا چه حد مؤثر بوده است و در ستون آخر کمبودها و نکات جایگزینی را در مورد با کمک زوج خود یادداشت کنید. سرانجام یادداشتهای خود را با هم مرتب و مقایسه کنید و نتیجه آن را ببینید.
تغییر عادت منفی به مثبت
در آمریکا در انبار کالایی، کارگر بی سوادی کار می کرد. او موظف بود تعداد کالای داخل هر گونی را شمارش کرده و درصورت صحیح بودن مقدار آن، روی گونی بنویسد*All Correct* و چون این کارگر بی سواد بود و طرز نوشتن این کلمه را بلد نبود با استفاده از صدای اول کلمه ها، علامتی روی گونی ها می گذاشت به این صورت که به جای All از O و به جای Correct از K استفاده می کرد و به جای کلمه ی All Correct روی گونی ها می نوشت O.K استفاده از کلمه ی O.K به تدریج همه گیر شده و امروزه مردم سراسر دنیا، این اصطلاح را به خوبی می شناسند و به کار می برند !
کلمه ها عقاید شکل گرفته و افکار بیان شده هستند به عبارت ساده آن چه می گویی فکری است که بیان می شود. کلمه ها و اندیشه ها دارای امواجی نیرومند هستند که به زندگی و امورمان شکل می دهند.
اگر یک کارگر بی سواد بتواند یک اصطلاحی را در دنیا شایع کند؛ پس من و تو، ما و شما به طور حتم می توانیم استفاده از کلمه ها و اصطلاح های مثبت را در سطح کل ایران گسترش داده و انرژی مثبت را بین همه پخش کنیم. فکر می کنید چرا حضرت محمد می فرمایند : "فرزندان خود را به نام های نیک خطاب کنید"
امروزه ثابت شده که کلمات منفی نیروی منفی به سمت شخص می فرستند و او را به سمت منفی و بیماری سوق می دهند! به طور مثال وقتی به ما می گویند خسته نباشی دراصل خستگی را به یادمان می آورند و ناخودآگاه احساس خستگی می کنیم (با خودتان امتحان کنید) اما اگر به جای آن از یک عبارت مثبت استفاده شود نه تنها نیروی از دست رفته، ترمیم و خستگی جسم را از بین می برد بلکه نیروی مثبت و سازنده ای را به افراد هدیه می دهیم.
مثال:
به جای پدرم درآمد؛ بگوییم : خیلی راحت نبودبه جای خسته نباشید؛ بگوییم : خدا قوتبه جای دستت درد نکنه ؛ بگوییم : ممنون از محبتت، سلامت باشیبه جای ببخشید مزاحمتون شدم؛ بگوییم : از این که وقت خود را در اختیار من گذاشتید متشکرم
به جای لعنت بر پدر کسی که اینجا آشغال بریزد ؛ بگوییم: رحمت بر پدر کسی که اینجا آشغال نمی ریزد
به جای گرفتارم؛ بگوییم : در فرصت مناسب با شما خواهم بودبه جای دروغ نگو؛ بگوییم : راست می گی؟ راستی؟
به جای خدا بد نده؛ بگوییم : خدا سلامتی بدهبه جای قابل نداره؛ بگوییم : هدیه برای شمابه جای شکست خورده؛ بگوییم : با تجربه
به جای مگه مشکل داری؛ بگوییم : مگه مسئله ای داری؟به جای فقیر هستم؛بگوییم : ثروت کمی دارمبه جای بد نیستم؛ بگوییم : خوب هستمبه جای بدرد من نمی خورد؛ بگوییم : مناسب من نیست
به جای مشکل دارم؛ بگوییم : مسئله دارم
به جای جانم به لبم رسید؛ بگوییم : چندان هم راحت نبودبه جای فراموش نکنی؛ بگوییم : یادت باشه
به جای داد نزن؛ بگوییم : آرام باش
به جای من مریض و غمگین نیستم؛ بگوییم : من سالم و با نشاط هستم
به جای غم آخرت باشد؛ بگوییم : شما را در شادی ها ببینم
شما هم میتوانید به این لیست مواردی رو اضافه کرده و برای دیگران بفرستید...
وقتی بعد از مدتی همدیگر را میبینیم، به جای توجه کردن به نقاط ضعف همدیگر و نام بردن از آنها مثل:
"چقدر چاق شدی؟"، "چقدر لاغر شدی؟"، "چقدر خسته به نظر میآیی؟"، "چرا موهات را این قدر کوتاه کردی؟"، "چرا ریشت را بلند کردی؟"، "چرا توهمی؟"، "چرا رنگت پریده؟"، "چرا تلفن نکردی؟"، "چرا حال مرا نپرسیدی؟" و ...
بهتر است بگوییم : "سلام به روی ماهت"، "چقدر خوشحال شدم تو را دیدم"، و ... عبارات دیگری که نه تنها بیانگر نقاط ضعف طرف مقابل ما نیست بلکه نوعی اعتماد به نفس را به مخاطبمان القاء میکند. البته اگر اصراری نداشته باشیم که حتماً درباره ی همدیگر اظهار نظر کنیم، وگرنه میشود که درباره ی موضوعات مشترک، البته در محوریت مثبت با هم صحبت کنیم.
رنگها
رنگها بر نیازهای روحی-روانی، شرایط یادگیری، کنترل رفتارهای خشمگینانه، احساسات، درمان افسردگی و اختلالات یادگیری و سطح انرژی اثر دارند.رنگها در کنترل نبض، تپش قلب، فشار خون، اشتها و حتی خواب مفید هستند و همچنین در درمان بیماریهایی مثل میگرن، سرطان، اعتیاد و امراض پوستی و حتی تومورهای مغزی اثر دارند.رنگها در هر جا از دنیا و به تناسب فرهنگ و عرف هر جامعه معانی متفاوت و حتی متضاد دارند.برای مثال سفید در کشوری مثل ایران نشان شادی، پاکدامنی است و برای مراسم جشن و عروسی استفاده می شود، در حالیکه در کشوری دیگر نشان روحانیت است و در مراسم عزاداری کاربرد دارد.شاید تا به حال از خودتان پرسیده باشید که چرا کشتی و یا هواپیمای سیاه نداریم؟و یا چرا هیچ جعبه شکلاتی سبز نیست؟شاید در این مطلب جوابهایتان را پیدا کنید. متأسفانه به دلیل جذابیت روانشناسی رنگها، این شاخه از علم مورد سوء استفاده قرار گرفته است.در هر سایت، مجله، روزنامه و یا وبلاگی از این مطالب زیاد دیده می شود ولی درست یا غلط بودنشان مشخص نیست.پروفسور لوشر از دانشمندانی است که حدود بیست سال و اندی در این مورد تحقیق کرده است.حال بد نیست از نظر این محقق در مورد روانشناسی رنگها برای بعضی از رنگهای پر طرفدار نگاهی بیاندازیم.
ابتدا رنگ مورد علاقه خود را انتخاب کنید ...
پروفسور لوشر می گوید:
سیاه:سیاه رنگی مطلق است که در فراسوی آن، زندگی تمام می شود..سیاه یعنی نه، که نشانه ای از ترک عشق و انصراف از فعالیتهای جمعی است.به معنی نیستی، ناامیدی به آینده و سکوتی ابدی است و حس سنگینی را به افراد القا می کند.تأثیر خوبی بر مزاج ندارد و در کودکان هم اثرات منفی دارد. دوستداران رنگ سیاه معمولا" خسته و افسرده اند.اگر خسته نباشند، ناراضی اند.اگر ناراضی نباشند، مغرورند.اگر مغرور نباشند، انکار می کنند.اگر انکار نکنند هم ناراضی اند، هم مغرور، هم خسته و هم انکار می کنند اما احتمالا" خودشان هم خبر ندارند.طرفداران سیاه زیاد هم ناامید نشوند چون از طرفی دیگر سیاه نمادی از آبرومندی و شرافت است(دیده اید ماشین های شیک و کلاس بالا معمولا" سیاه و براقند).
قهوه ای:آدمهای قهوه ای را بدون قسم خوردن می توان باور کرد، یعنی حرفشان سند است.اما طرفداران این رنگ معمولا" آواره اند(جالب است بدانید که رنگ مورد علاقه آوارگان جنگ جهانی دوم، قهوه ای بوده است). قهوه ایها یا یک بیماری جسمی جدی دارند و یا مشکلی که به نظر آنها غیر قابل حل است، پس این افراد از نظر جسمی و روحی در خطرند.
خاکستری:خاکستری را در کهنسالان و خانه سالمندان باید پیدا کرد.این افراد معمولا" غمگینند و محافظه کار و حتی اگر آهنگی گوش کنند(اگر خجالت نکشند)، غمگین است(مثلا" مثل اینکه ایرانیها داریوش گوش کنند)، مثل اینکه به آنها گفته اند خوشی بی خوشی.
قرمز:قرمز پسندها پر از شوق زندگی، عاشق و مبارزه طلب، پرتکاپو و شجاع، اهل معاشرت، شلوغ و پر سرو صدا هستند.ظاهرا" نیرویشان تمام نشدنی است، خوب مشت می زنند و کتک خورهای خوبی هم هستند. در مجموع و خلاصه اینکه برونگرا هستند.قرمز باعث افزایش نبض و فشار خون می شود.
آبی:آبیها خلاقند و همیشه فکرهای تازه می کنند، مورد احترام، آرام و دوست داشتنی هستند و احساساتشان را خوب کنترل می کنند.عاشق تنهایی، احساساتی و ملایم اند.نماد ابدیت و عمق و کمال گرایی است.از ویژگیهای افراد آبی دوست صلح، مهربانی و هماهنگی است. (طرفداران آبی به خودشون نگیرند، همیشه و همه جا استثنا هست).این رنگ سبب کاهش نبض و فشار خون می شود.
سبز:آدمهای سبز مذهبی اند.در انجمنهای خیریه یا بیمارستان یافت می شوند!!!مضطرب و انعطاف پذیرند.اگر دنبال شریک(البته شریک تجاری نه زندگی) می گردید سعی کنید سبز باشد(نه اینکه رنگ پوستش سبزه باشد).رنگی مقدس است.سبزها اصلاح گرند و بسیار علاقه به نصیحت کردن دارند.کوشش و پشتکار عجیبی دارند.
زرد:آدمهای زرد بر خلاف نظر عموم بیمار و رنجور نیستند و منتظر خوشبختیهای بزرگند.آرام و قرار ندارند. توسعه طلب و اهل اختراعند.گاهی حسود و معمولا" بلند پرواز.
بنفش:بنفش دوستها صمیمی و حساسند وذوق عارفانه دارند.گاهی آنقدر صمیمی می شوند که قضاوت و تصمیم درست نمی توانند بگیرند.
نارنجی:نارنجی پسندها اهل مسابقه و سلطه طلبند و سرشار از آرزوهای دور و درازند.
ارغوانی:ارغوانی ها پایشان روی زمین است و سر و فکرشان در ابرها پرواز می کند(البته فکر بد نکنید!!).عاشق دین و عرفان اند.اندیشمند و عاشق مناظره و اثبات حقایق، اما هنوز معلوم نیست که چرا یک دفعه از این رو به آن رو می شوند و بنابراین اصلا" به فکر پیش بینی آنها نباشید.
تغییر رنگ محبوب با گذشت زمان امری طبیعی است اما اگر ناگهانی باشد گاهی خطرناک و بحث برانگیز و عجیب است
بخشنده بزرگ و مهربان
ای بخشنده بزرگ و مهربان!مرا از گذشته ام رها کن.گذشته ام را بر من ببخش.حالا و همیشه همراه من باش و کمک کن تا بنده نیک کردار و پاک تو باشم.
خدای من!شرایط را بهبود بخش،پاکی ام را حفظ کن.کمک کن تا من و همه انسانها مسولیت اعمالمان را بپذیریم و رشد کنیم.
خدای من!گرچه گاهی از رفتار و قضاوت دیگران دلگیر می شوم اما می دانم روح تو در من دمیده شده.از تو می خواهم نورت را بر آنها بتابانی و آگاهیشان را بالا ببری.با تو من همیشه سرفرازم.
ای خالق اعجاز!آرزوهایم را به تو می سپارم.تو خود آنچه صلاح من است مقدر فرما.می دانم تو همیشه بهترین ها را برای من در نظر داری؛پس به تو توکل می کنم و تسلیم امر و اراده تو هستم.
الهی!کمک کن تا بتوانم خود و دیگران را ببخشم و رها کنم.روح بخشش را در من بدم.از این لحظه من رها و آزاد هستم.پروردگارا رهایی ام را سپاس.
پروردگارا!تو حافظ آبروی من هستی.کمک کن تا همیشه در سایه لطف تو آبرویم حفظ شود.هر لحظه یادآورم باش تا آگاهانه رفتار کنم و حضور تو را حس کنم.
خدایا!تو ناجی من هستی،از که بترسم؟خدایا،تو امین و رازدار من هستی،از که بهراسم؟!تو پناهگاه من هستی،جز تو به که پناه برم؟دلم را تقویت کن،با تو آرامش در راه است.
خدایا!مسیر واقعی زندگی ام را به من نشان بده!کمک کن دوستان واقعی ام را بشناسم.کمک کن هر جا می روم خیری برسانم.
الهی!آن قدر مهر در وجودم قرار بده که با تمام وجود برای دیگران دعا کنم.در این لحظه برای زندگی اطرافیانم از تو طلب خیر می کنم.
ای یاری گر!کسانی را که باید به آنها کمک کنم،به من نشان بده بگذار مجرای خیر و برکت تو باشم.
الهی!می دانم هر آنچه که باید از جانب تو به من برسد،در بهترین زمان و مکان نصیبم خواهد شد،خود را و فرجام آنها را به تو می سپارم.
برگرفته از:مجله موفقیت نوشته دکتر احمد حلت
دعای کوروش در حق سرزمین ایران
اهورا مزدا ، این سرزمین را ، این مرز و بوم را ، از کینه ، از دشمن ، از دروغ ، از خشکسالی حفظ کند .
در همایش سیزدهمین اجلاس سراسری اعضاء هیئت مدیره های کانون های سراسر کشور ، پائیز ۱۳۸۲ ، از طرف کانون محترم اصفهان ، ماکت کتیبه لوح منشور آزادی ( حقوق ) بشر ، پادشاه باستانی ایران ، به همراه صفحاتی از ترجمه لوح ، تقدیم حضار گردید . که به جهت اهمیت موضوع ، ذیلا تقدیم می گردد .
هر چند در روایات و معلومات اسلامی ، به نقل برخی از مفسرین ، مراد « از ذو القرنین » در قران مجید ، به احتمالی ، شخص کوروش بوده است . لکن بدون شک ، نامبرده ، بزرگترین و برترین اعلامیه حقوق بشر دوران باستان را اعلام و اجرا کرده است .
در خصوص ترجمه عبارت متن کتبیه کوروش ، در کتاب « سرزمین جاوید » ،
تالیف ، ماژیران موله – هرتزفلد – گیرشمن ،
نویسنگان در این کتاب ، ادغان دارند که ، منشور آزادی کوروش ( در حدود ۲۵۴۳ سال قبل ) به مراتب از اعلامیه حقوق بشر انقلابیون فرانسه در قرن ۱۷ میلادی و اعلامیه حقوق بشر قرن ۲۰ میلادی سازمان ملل متحد ، برتر و معنویت بیشتری دارد .
منشور و اعلامیه کوروش ، در سال ۵۳۹ قبل از میلاد ، بعد از تسخیر و فتح شهر بابل صادر شده است . کوروش بعد از خاتمه زمستان در اولین روز بهار ، در بابل تاجگذاری کرد . شرح کامل تاج گذاری کوروش و حوادث آن دوران ، به صورت مفصل توسط « گزنفون » سردار و مرد جنگی و فیلسوف و مورخ یونانی ظبط و بیان شده است .
کوروش بعد از تاجگذاری ، در معبد مردوک خدای بزرگ بابل ، منشور آزادی نوع بشر را قرائت نمود .
متن سخنرانی و کتبیه کوروش تا این اواخر نامعلوم بود . تا اینکه اکتشافات در بین النهرین از ویرانه قدیم شهر « اور » کتبیه ای بدست آمد و بعد از ترجمه معلوم شد ، همان متن منشور آزادی نوع بشر ، کوروش میباشد .
این کتیبه سنگی اینک در کتابخانه ملی انگلستان نگهداری میشود ،
بدون تردید ، از قدیمترین و مهمترین اسناد حقوق بشر ، در تاریخ باستان می باشد .
در این کتبیه کوروش خود را معرفی نموده و اسم پدر ، جد اول ، دوم و سوم خویش را نام می برد و اعلام می دارد که پادشاه ایران و پادشاه بابل و پادشاه جهات اربعه ( کشورهای اطراف ایران ) می باشد ، آنگاه در مقام بیان حقوق بشر و منشور آزادی خویش اعلام می دارد :
ترجمه عین کتبیه :
اینک که به یاری مزدا ، تاج سلطنت ایران و بابل و کشورهای جهات اربعه را به سر گذاشته ام ، اعلام می کنم :
که تا روزی که من زنده هستم و مزدا توفیق سلطنت را به من می دهد
دین و آیین و رسوم ملتهایی که من پادشاه آنها هستم ، محترم خواهم شمرد و نخواهم گذاشت که حکام و زیر دستان من ، دین و آئین و رسوم ملتهایی که من پادشاه آنها هستم یا ملتهای دیگر را مورد تحقیر قرار بدهند یا به آنها توهین نمایند .
من از امروز که تاج سلطنت را به سر نهاده ام ، تا روزی که زنده هستم و مزدا توفیق سلطنت را به من می دهد ،
هر گز سلطنت خود را بر هیچ ملت تحمیل نخواهم کرد
و هر ملت آزاد است ، که مرا به سلطنت خود قبول کند یا ننماید
و هر گاه نخواهد مرا پادشاه خود بداند ، من برای سلطنت آن ملت مبادرت به جنگ نخواهم کرد .
من تا روزی که پادشاه ایران و بابل و کشورهای جهات اربعه هستم ، نخواهم گذاشت ،
کسی به دیگری ظلم کند و اگر شخصی مظلوم واقع شد ، من حق وی را از ظالم خواهم گرفت
و به او خواهم داد و ستمگر را مجازات خواهم کرد .
من تا روزی که پادشاه هستم ، نخواهم گذاشت مال غیر منقول یا منقول دیگری را به زور یا به نحو دیگر
بدون پرداخت بهای آن و جلب رضایت صاحب مال ، تصرف نماید
من تا روزی که زنده هستم ، نخواهم گذاشت که شخصی ، دیگری را به بیگاری بگیرد
و بدون پرداخت مزد ، وی را بکار وادارد .
من امروز اعلام می کنم ، که هر کس آزاد است ، که هر دینی را که میل دارد ، بپرسد
و در هر نقطه که میل دارد سکونت کند ،
مشروط بر اینکه در آنجا حق کسی را غضب ننماید ،
و هر شغلی را که میل دارد ، پیش بگیرد و مال خود را به هر نحو که مایل است ، به مصرف برساند ،
مشروط به اینکه لطمه به حقوق دیگران نزند .
من اعلام می کنم ، که هر کس مسئول اعمال خود می باشد و هیچ کس را نباید به مناسبت تقصیری که یکی از خویشاوندانش کرده ، مجازات کرد ،
مجازات برادر گناهکار و برعکس به کلی ممنوع است
و اگر یک فرد از خانواده یا طایفه ای مرتکب تقصیر میشود ، فقط مقصر باید مجازات گردد ، نه دیگران
من تا روزی که به یاری مزدا ، سلطنت می کنم ، نخواهم گذاشت که مردان و زنان را بعنوان غلام و کنیز بفروشند
و حکام و زیر دستان من ، مکلف هستند ، که در حوزه حکومت و ماموریت خود ، مانع از فروش و خرید مردان و زنان بعنوان غلام و کنیز بشوند
و رسم بردگی باید به کلی از جهان برافتد .
و از مزدا خواهانم ، که مرا در راه اجرای تعهداتی که نسبت به ملتهای ایران و بابل و ملتهای ممالک اربعه عهده گرفته ام ، موفق گرداند .
کوروش
پروردگارا !!
به من آرامش بده
تا بپذیرم آنچه را نمی توان تغییر دهم
شجاعتی بده
تا تغییر دهم آنچه را می توانم تغییر دهم
بینش ده تا تفاوت این دو را بدانم
و فهمی بده
تا متوقع نباشم دنیا و مردم آن , مطابق میل من رفتار کنند.
دکتر علی شریعتی
آیا می خواهید زندگی آرام و دلپذیری داشته باشید؟
1. زندگی و هر مسئله کوچکی را آنقدر جدی تلقی نکنید، هر چند وقت یک بار زندگی را شوخی بگیرید و با سرزندگی و سبکبالی با رخدادها برخورد کنید و بینید که روز شما چقدر زیبا و شادی آفرین خواهد بود .
2. از رنج نهراسید ، شادی را جایگزین غم کنید. برای زندگی خود هدف و مقصودی تعیین نمایید . شما به دنیا نیامده اید تا فضایی را اشغال کنید .
3. دامنه توقعات و انتظارات خود را کوتاه و کوتاه تر کنید تا زندگی آرام و دلپذیری داشته باشید.
4. در تمام مراحل زندگی مسئولیت کامل اعمالتان را برعهده بگیرید . ازاین که دیگران را مقصر بدانید و بهانه آورید دست بردارید.
5. نگران نباشید که مردم درباره شما چه فکر می کنند. در واقع آنها اصلاً راجع به شما فکر نمی کنند.
6. هنگامی آرامش و اعتماد به نفس را تجربه خواهید کرد که بدانید کار درست را انجام می دهید، صرف نظر از این که به چه قیمتی تمام می شود.
7. مردم گفته های شما را فراموش می کنند . آنها فقط به آنچه انجام می دهید توجه دارند.
8. آرامش فکری را بالاترین هدف زندگی خود قرار دهید و بر اساس آن برای زندگی خود برنامه ریزی کنید.
9. از همین امروز تصمیم بگیرید که یا از موقعیت هایی که باعث ناراحتی و ایجاد استرس در شما می شود دوری کنید و یا آنها را حل و فصل نمایید.
10. زندگی شما بازتاب افکارتان است. اگر افکارتان را تغییر دهید، زندگی تان متحول می شود.
11. تمام کسانی را که تاکنون به هر صورت به شما آسیب رسانده یا شما را آزار داده اند ، ببخشایید و به این ترتیب خودتان را آزاد و رها کنید.
12. کنترل کامل پیام هایی را که به ذهن خودآگاه خود راه می دهید در دست بگیرید.
13. وقایع ، تعیین کننده احساسات شما نیست ؛ بلکه واکنش شما نسبت به وقایع است که احساسات شما را شکل می دهد.
14. هر چه با دیگران روابط بهتری داشته باشید، نسبت به خودتان هم احساس بهتری خواهید کرد.
15. هرچه خودتان را بیشتر دوست داشته باشید و به خودتان احترام بگذارید دیگران را نیز بیشتر دوست خواهید داشت و به آنها احترام خواهید گذاشت و آنها نیز بیشتر شما را دوست خواهند داشت و به شما احترام خواهند گذاشت.
16. بهترین عبارات برای حل یک اختلاف این است: " شاید من اشتباه می کنم". اغلب هم همین طور است ، این را باور کنید.
17. عادت قدر شناسی را در خود تقویت کنید. در زندگی شکرگزار و قدردان همه چیزهای خوبی که دارید باشید.
18. عمر کوتاه تر از آن است که حتی لحظه ای از آن را برای انجام کاری که دوست ندارید یا برایتان اهمیت ندارد تلف کنید.
19. حداقل همان قدر که برای کارتان تلاش می کنید برای رشد شخصیت تان نیز تلاش کنید.
20. هرگاه دلبستگی جدیدی پیدا کنید ، بر نیروی زندگی خود افزوده اید.
1-راز سعادت در این است که کاری که به تو واگذار شده دوست بداری
2-دنیا اطاق انتظار سعادت است، همه در این اطاق جمع می شوند ولی به کمتر کسی اجازه ملاقات داده می شود.
3-سعادتمند کسی است که به مشکلات و مصائب زندگی لبخند زند.
4-سعادت مانند هر فضیلتی از دو چیز به وجود می آید: صرفه جویی و کوشش.
5-سعادتمند کسی است که در هجوم و مقابله ی مصائب خود را نبازد.
6-سعادت انسان در کار ، تفکر و سعی در حفظ شرافت و تقوی است.
7-سعادتمند کسی است که از هر خبط و خطایی که از او سر بزند تجربه ای جدید به دست آورد.
8-سعادت دیگران قسمت مهمی از خوشبختی ما است.
9-سعادت نتیجه یک زندگانی عقلانی است.
10-سعادت جامعه به مراتب مهمتر از سعادت فرد می باشد.
11-سعادتمند و عاقل کسی است که صبح هنگامی که از خواب بر می خیزد به خود بگوید : من خوشبختم.
12-سعادت یک ملت آن قدر که به سجایای اخلاقی و قوای روحی او بستگی دارد به سایر عوامل مادی مربوط نیست.
13-سعادت در سلامت نفس و بی آزاری است و محل آن نیز در افکار و گفتار و رفتار خودمان است.
14-سعادتی بالاتر از این نیست که آدمی بتواند حق و باطل را از یکدیگر تمیز بدهد و دل و جان را به نور معرفت روشن سازد.
15-ظالم از سعادت حقیقی دور ،و به شقاوت ابدی نزدیک است.
16-هرکس در طب خیر و سعادت دیگران باشد، بالاخره سعادت خودش را هم به دست خواهد آورد.
17-شادمانی و نیکبختی ما غالباً بسته به مهر و صفایی است که با دیگران داریم.
18-حُسن شهرت و نام نیک بزرگترین سعادت هاست.
19-فقط عدالت است که می تواند عامل خوشبختی شود.
20-خوشبخت ترین افراد کسی است که فضیلت دیگران را قدر بداند و از خوشبختی دیگران نیز احساس مسرت کند.
دروغ به لحاظ اخلاقی از بزرگترین گناهان است و به لحاظ شرعی از حرام های مسلم شریعت است، زیرا کلید تمامی بدی ها و سرمنشأ همه شرها است در تمامی ادیان الهی دروغگو مورد نکوهش و مذمت قرار گرفته است هر انسان آزاده ای موظف است که از حق و حقانیت دفاع کند در پاسخ به مطلب دروغ از کی وارد ایران شد واجب دانستم که مطالب زیر را مخصوصاًبرای آن دسته ای از جوانان ایرانی عزیزم بفرستم چرا که نسبت دروغ بستن به عقاید و اصول دینی افراد ناشایست و موهن است تمام ادیان الهی مورد احترام هستند و مخصوصا در دین اسلام که سراسر رحمت برای بشریت است کل جامعه انسانها که در آن عرب و ایرانی و اسپانیایی و... را فرق نهادن بی معناست
اینک به بیان پاره ای از روایات در نکوهش دروغ می پردازیم
دروغ در ردیف شرک به خدا
رسول گرامی اسلام (ص) فرمود :
« آیا شما را از بزرگترین گناهان خبر ندهم ؟ بزرگترین گناه شرک به خدا و بد رفتاری نسبت به پدر و مادر و دروغ گفتن است .» « جامع السعادات ، ج2/ص322 »
دروغ کلید گناهان
حضرت امام حسن عسکری (ع) فرمود :
« تمام پلیدیها در خانه ای نهاده شده و کلید آن دروغ است. » « جامع السعادات ، ج2/ص322 »
دروغ از شراب بدتر است
حضرت امام محمد باقر (ع) فرمود :
« خداوند متعال برای شر و بدی قفلهایی قرار داده و کلید ان قفلها شراب است و دروغ از شراب هم بدتر است. » « وسائل الشیعه ، ج8/ص572 ؛ اصول کافی ؛ اصول کافی ج2/ص339، حدیث 3»
دروغ سبب خرابی ایمان
حضرت امام محمد باقر (ع) فرمود :
« دروغ ویران کننده ایمان است » « بحار الانوار چاپ بیروت ، ج 69 / ص247 »
دروغ و روسیاهی
رسول گرامی اسلام (ص) فرمود :
« از دروغ گفتن خودداری کنید زیرا انسان را روسیاه می کند » « مستدرک الوسائل ، ج2/ص100 »
دروغ با ایمان سازگار نیست
« امام رضا (ع) روایت می کند که از پیامبر اکرم (ص) سوال شد : آیا انسان با ایمان ممکن است ترسو باشد ؟ فرمود : آری . سوال شد : امکان دارد بخیل باشد ؟ فرمود : آری . آیا ممکن است دروغ گو باشد ؟ فرمود : نه . »« وسائل الشیعه ، ج 8 /ص 573 ؛ جامع السعادات ، ج 2 / ص322 »
دروغگو از درگاه خدا طرد می شود
امام سجاد (ع) در مقام نیایش می گوید :
« خدایا ! شاید مرا در جایگاه دروغگویان یافتی که به حال خود رهایم کردی .» « مفاتیح الجنان / دعای ابوحمزه ثمالی »
دروغگو مستوجب لعن فرشتگان است
رسول گرامی اسلام (ص) فرمود :
« هرگاه مومن بدون عذر دروغ بگوید هفتاد هزار فرشته او را لعنت می کنند و از قلبش بوی گندی بیرون می آید که تا به عرش می رسد ؛ آنگاه نگهبانان عرش بر او لعنت می فرستند. » « مستدرک الوسائل ، ج 2/ ص100 ؛ سفینه البحار ، ج 2 /ص474 ؛ جامع السعادات ، ج2/ص322 »
دروغ علامت نفاق است
رسول گرامی اسلام (ص) فرمود :
« سه خصلت است که در هر کس باشد منافق است هر چند روزه بگیرد و نماز بخواند و خود را مسلمان بداند :
1- در امانت خیانت کند.
2- در سخن دروغ بگوید.
3- در وعده تخلف کند. »
« محجه البیضاء ، ج5 / ص238 ؛ وسائل الشیعه ، ج11 / ص269 »
دروغ بدترین رباها
رسول گرامی اسلام (ص) فرمود :
« بدترین و بالاترین رباها دروغ است » ( زیرا در ربای اقتصادی سرمایه افراد از میان می رود لکن در دروغ اصل ایمان خدشه دار می شود. ) « مستدرک الوسائل ، ج 2/ ص100 ؛ سفینه البحار ، ج 2 /ص473 »
دروغ بدترین بیماری
حضرت علی (ع) فرمودند :
« بیماری دروغ زشت ترین بیماری است » « مستدرک الوسائل ، ج2/ص100 »
محرومیت از نماز شب
یکی از گناهانی که توفیق نماز شب را از انسان سلب می کند دروغ گفتن است
حضرت امام صادق (ع) فرمود :
« مردی که دروغ بگوید به خاطر ان از خواندن نماز شب محروم می شود. » « سفینه البحار ، ج2 / ص473 »
روزی انسان در ارتباط با دروغ
رسول گرامی اسلام (ص) فرمود :
« دروغ روزی انسان را کم می کند. » « جامع السعادات ، ج 2/ص322 »
دروغ فراموشی می آورد
حضرت صادق (ع) فرمود :
« خداوند فراموشی را بر دروغ پردازان مسلط می سازد. » « بحار الانوار ، چاپ بیروت ، ج 69/ص251 »
+ نوشته شده در سه شنبه سی ام آبان 1391ساعت 19:45 توسط علی رضایی |
یک نظر
ده مرد و یک زن به طنابی آویزان بودند. طناب تحمل وزن یازده نفر را نداشت.
باید یکنفر طناب را رها می کرد وگرنه همه سقوط می کردند.
زن گفت من در تمام عمر همیشه عادت داشتم که داوطلبانه خودم را وقف فرزندان و همسرم کنم و در مقابل چیزی مطالبه نکنم.
من طناب را رها می کنم چون به فداکاری عادت دارم. در این لحظه مردان سخت به هیجان آمدند و شروع به کف زدن کردند.
+ نوشته شده در جمعه بیست و هفتم آبان 1390ساعت 13:10 توسط علی رضایی |
یک نظر
هیچ چیز مانند سبیل نمیتواند شما دختران را از گزند نامحرمان در امان بدارد، حتی حجاب !!!
(برگرفته از سخنرانی شیخ (ره) در جمع دختران بسیجی سامرا)
+ نوشته شده در جمعه بیست و هفتم آبان 1390ساعت 11:15 توسط علی رضایی |
نظر بدهید
روزی مردی سراغ شیخ آمد و گفت: یا شیخ، من با زنی همکار هستم و در موقع کار دست و بدنمان به هم میخورد. تکلیف چیست؟
شیخ فرمود بیارش اینجا ببینیم ارزش فتوا داره یا نه… !!!
+ نوشته شده در جمعه بیست و هفتم آبان 1390ساعت 11:11 توسط علی رضایی |
نظر بدهید
سال ها پیش در چین باستان شاهزاده ای تصمیم یه ازدواج گرفت با مرد خردمندی مشورت کرد و تصمیم گرفت تمام دختران جوان منطقه را دعوت کند تا دختری سزاوار را انتخاب کند .وقتی خدمتکار پیر قصر ماجرا را شنید بشدت غمگین شد چون دختر او مخفیانه عاشق شاهزاده بود ، دخترش گفت او هم به آن مهمانی خواهد رفت . مادر گفت : تو شانسی نداری ، نه ثروتمندی و نه خیلی زیبا .دختر جواب داد : می دانم هرگز مرا انتخاب نمی کند ، اما فرصتی است که دست کم یک بار او را از نزدیک ببینم .روز موعود فرا رسید و شاهزاده به دختران گفت : به هر یک از شما دانه ای می دهم ، کسی که بتواند در عرض 6 ماه زیباترین گل را برای من بیاورد ، ملکه آینده چین می شود .دختر پیرزن هم دانه را گرفت و در گلدانی کاشت .سه ماه گذشت و هیچ گلی سبز نشد ، دختر باغبانان بسیاری صحبت کرد و راه گلکاری را به او آموختند ، اما بی نتیجه بود ، گلی نرویید
روز ملاقات فرا رسید ، دختر با گلدان خالی اش منتظر ماند و دیگر دختران هر کدام گل بسیار زیبایی به رنگها و شکلهای مختلف در گلدان های خود داشتند .لحظه موعود فرا رسید شاهزاده هر کدام از گلدان ها را با دقت بررسی کرد و در پایان اعلام کرد دختر خدمتکار همسر آینده او خواهد بود .همه اعتراض کردند که شاهزاده کسی را انتخاب کرده که در گلدانش هیچ گلی سبز نشده است . شاهزاده توضیح داد : این دختر تنها کسی است که گلی را به ثمر رسانده که او را سزاوار همسری امپراتور می کند : گل صداقت ...همه دانه هایی که به شما دادم عقیم بودند ، امکان نداشت گلی از آنها سبز شود
+ نوشته شده در جمعه هشتم مهر 1390ساعت 1:53 توسط علی رضایی |
آرشیو نظرات
یه دختر توی سن ۱۸ سالگی مثل توپ فوتباله۲۲ نفر دنبالش هستن...
توی سن ۲۸ سالگی مثل توپ هاکیه۱۰ نفر دنبالش هستن...
توی سن ۳۸ سالگی مثل توپ گلفه ۱ نفر دنبالشه...
توی سن ۴۸ سالگی مثل توپ پینگ پنگه ۲ نفر هی از خودشون دورش می کنن
و به طرف مقابل پاسش میدن...
توی سن ۵۸ سالگی مثل توپ جنگیه کسی جرات نمی کنه از ۱۰ متریش رد بشه!
+ نوشته شده در جمعه هشتم مهر 1390ساعت 1:44 توسط علی رضایی |
آرشیو نظرات
خیلی از معتادها تابلو هستند، ولی ارزش هنریشان صفر است.
تختخواب دونفره بعد از مدتی صاحب فرزندی به نام گهواره شد .
بعضی ها هندوانه زیر بغلت می گذارند و بعضی ها پوست موز زیر پایت.
بعضی ها به آسمان نگاه می کنند و بعضی ها به دست این و آن.
هر وقت زنگ زدم فلسطین , دیدم اشغال است.
آنهایی که پول ندارند مجبورند حرف مفت گوش کنند.
عده ای قانون را پیاده میکنند که خود سوار شوند.
فقط حرفهای استاد ریاضی ، حرف حساب بود !
به نظر عشاق ، قدرت چشمها بیشتر از قدرت مغزهاست.
میخ مدعی شد که از من تو سری خورتر وجود ندارد
بعضی ها تا یک قدمی کار میروند اما سر کار نمی روند.
خیلی از موش ها به گربه ها هم محل سگ نمی گذارند.
برای تاب دادن سبیلش به شهر بازی رفت.
کشاورز عصبانی بادمجان را زیر چشم میکارد .
شاید کاکتوس مادر زن گلها باشد.
اگر دلتان« قرص » است ، از« دردسر» نترسید.
وقتی چوب کبریت سرش را خاراند , آتش گرفت .
گاهی اوقات گونه هایم پیست سرسره بازی اشکهایم می شود.
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و دوم شهریور 1390ساعت 23:32 توسط علی رضایی |
آرشیو نظرات
دلا یاران سه قسم اند گر بدانی
زبانی اند و نانی اند و جانی
به نانی نان بده از در برانش
تو نیکی کن به یاران زبانی
ولیکن یار جانی را نگه دار
به پایش جان بده تا میتوانی
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و دوم شهریور 1390ساعت 23:28 توسط علی رضایی |
آرشیو نظرات
# تنها اتاقی همیشه مرتبه و همه چیز سر جاش میمونه، که توش زندگی نکنی!
اگه زندگیت گاهی آشفته میشه و هیچی سر جاش نیست، بدون هنوز زندهای!
اما اگر همیشه همه چی آرومه و تو چقدر خوشحالی! یه فکری برای خودت بکن!
# هر چه بیشتر احساس تنهایی کنی، احتمال شروع یک رابطه احمقانه بیشتر میشود!
# حاصل عشق مترسک به کلاغ، مرگ یک مزرعه بود!
# آسمان فرصت پرواز بلندی است.
# قصه این است چه اندازه کبوتر باشی!
# گفتم: ای جنگل پیر تازگیها چه خبر؟
پوزخندی زد و گفت: هیچ، کابوس تبر!
# گفت: چند سال داری؟
گفتم: روزهای تکراری زندگیم را که خط بزنم، کودکی چند سالهام!
# گاهی با دویدن برای رسیدن به کسی، دیگر نفسی برای ماندن در کنار او باقی نخواهد ماند!
# دیوانگی یعنی ادامه دادن همان رفتار و مسیر همیشگی و انتظار نتیجه متفاوت داشتن!
# شرط دل دادن دل گرفتن است، وگرنه یکی بی دل میشود و دیگری دو دل!
# پروانه گاهی فراموش میکند که زمانی کرم بوده است و کرم نمیداند که روزی به پروانهای زیبا بدل خواهد شد...
فراموشی و نادانی مشکل امروز ماست!
#روزانه هزاران انسان به دنیا میآیند...
اما انسانیت در حال انقراض است!
# وقتی آدما میگن بارون رو دوست داریم ولی تا بارون میاد چتر باز میکنن...
وقتی میگن پرنده رو دوست داریم ولی تو قفس نگهش میدارن...
باید از دوست داشتن آدما ترسید!
# اگر کاسبی نیست که دوست بفروشد ...
در عوض آنقدر دوستان کاسب هستند که تو را به پشیزی بفروشند!
# حرف هایم را تعبیر میکردی... سکوتم را تفسیر... دیروزم را فراموش... فردایم را پیشگوئی...به نبودنم مشکوک بودی... در بودنم مردد... از هیچ گلایه میساختی ...از همه چیز بهانه...من کجای این نمایش بودم؟
# علم فیزیک دروغ میگوید!
برای دیدن نیاز به نور نیست، فقط دلیل لازم است!
# پرواز کن آنگونه که میخواهی
و گرنه پروازت می دهند آنگونه که میخواهند
+ نوشته شده در جمعه چهارم شهریور 1390ساعت 17:47 توسط علی رضایی |
آرشیو نظرات
در میان دو کس دشمنی میفکن، که ایشان چون صلح کنند
تو در میانه شرمسار باشی . . .
(سعدی)
.
.
.
مدیری که تنها به سود می اندیشد، مانند تنیس بازی است
که به جای توپ ، چشم بر تابلو امتیازها دوخته است . . .
(ایچک آدیزس)
.
.
.
وقتی همه با من هم عقیده میشوند
تازه احساس میکنم که اشتباه کرده ام
(اسکار وایلد)
.
.
.
انسان آزاد آفریده شده است اما همیشه در زنجیری است که خود بافته است
(ژان ژاک روسو)
.
.
.
گذار جهان هر چه باشد، تو همیشه لبخند بزن تا جهان تو را خندان نماید
(کنفوسیوس)
.
.
.
خداوندا مرا از کسانی قرار دِه که دنیاشان را برای دینشان میفروشند
نه دینشان را برای دنیاشان
(دکتر علی شریعتی)
.
.
.
انسان ها به ناگهان شکسته نمی شوند
این ماییم که دیر به دیر نگاهشان میکنیم . . .
.
.
.
وقتی می خواهی موفقیت خود را ارزیابی کنی
ببین چه چیز را از دست داده ای که چنین موفقیتی را به دست آورده ای . . .
.
.
.
امواج زندگی را با آغوش باز پذیرا باش
حتی اگر تو را به قعر دریا ببرد
آن ماهی که همیشه بر سطح آب می بینی مرده است . . .
.
.
.
شکسته های دلت را به بازار خدا ببر
خدا ، خود بهای شکسته دلان است . . .
.
.
.
دوستان پاک چوبهای خیسی هستند که با آتش زندگی
نه میسوزند و نه خاکستر می شوند . . .
.
.
.
ماها نیازی به کتابهای «تعبیر خواب» نداریم
یا ترسهایمان را خواب میبینیم
یا نداشتههایمان را . . . !
.
.
.
یادت باشه همیشه خودتو بنداز تا بگیرنت
چون اگه خودتو بگیری میندازنت . . . !
.
.
.
زندگی ارزش دویدن دارد ، حتی با کفشهای پاره !
.
.
.
به آدم تنبل یه کار بگو
هزار پند و اندرز گوش کن !
.
.
.
همانطور که گل سرخ رو
با خارش دوست داری
دیگران رو هم با عیوب آنها ، دوست بدار
.
.
.
نخستین نشانه فساد ترک صداقت است . . .
«میشل دو مونتی»
.
.
.
در دشمنی دورنگی نیست. کاش دوستان هم در موقع خود چون دشمنان بی ریا بودند.
(دکتر شریعتی)
.
.
.
این روزا آدما قیمت هر چیز رو می دونن
ولی ارزش هر چیز رو نمی دونن . . .
.
.
.
سراب، تنها تشنگان را میدواند
سیراب که باشی حقهاش از جا تکانت نخواهد داد . . .
.
.
.
بسیار نادر هستند کلماتی که ارزششان بیشتر از سکوت باشد . . .
(هانری دونومتر)
.
.
.
چشم دیگران چشمی است که ما را ورشکست میکند
اگر همه بغیر از خودم کور بودند
من نه به خانه باشکوه احتیاج داشتم ، نه به مبل عالی
(بنیامین فرانکلین)
.
.
.
انسان ها به ناگهان شکسته نمی شوند
این ماییم که دیر به دیر نگاهشان میکنیم . . .
.
.
.
فلسفه الاکلنک ، اثبات بزرگیِ کسی است که فرو میشیند
تا دیگری پرواز را تجربه کند . . .
.
.
.
عاشق آنکسی باش که بر دو طرفه بودن عشق اصرار می کند . . .
(دانته)
.
.
.
وقتی کسی پشت سرت حرف میزنه
یعنی دو قدم ازت عقب تر هست
و تو دو قدم از اون جلوتر
.
.
.
با مصلحت دیگران ازدواج کردن در جهنم زیستن است . . .
(شوپنهاور)
.
.
.
دیار عاشقی هم شهر هرت داره!
خیلی راحت دل مـی دزند، دل می بـرند ،دل می شکنـتند
.
.
.
دهان و کیف پولت را با احتیاط باز کن زیرا بدین وسیله
دست کم حیثیت و پرستیژت دست نخورده باقی خواهد ماند !
(جرج فون)
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و چهارم مرداد 1390ساعت 20:13 توسط علی رضایی |
آرشیو نظرات
در این دنیا که نامردی مرام است مکن مردی که مردی هم حرام است ...................................................................................................
برای مردهای مجرد باید مالیات سنگینی مقرر شود
چون این انصاف نیست که شادتر از بقیه زندگی کنند!
......................................................................................................
توماس ادیسون در بیانیه ای یاد آوری کرد
من فقط برق رو اختراع کردم
جان مادرتون واسه قبضش به من فحش ندین !
.................................................................................................
گر پیامک من ندادم سوی تو
میکشم خجلت کنون از روی تو
من جهاد اقتصادی می کنم
واقعا کاری عبادی می کنم !
.............................................................................................
مردی در سالن بدن سازی از مربی خود میپرسد:
با کدام دستگاه کار کنم؟
میخواهم آن دختر زیبا را تحت تاثیر قرار بدهم
مربی گفت : از دستگاه خودپرد از بیرون سالن استفاده کن !
......................................................................................
طبق آخرین تحقیقات در سه ماه سال جاری
تنها درآمد ما ... پدرمان بوده است !
.....................................................................................
جهت ترویج فرهنگ اشتغال زایی ، هم اکنون شما به سرکار رفتید !
.....................................................................................
عاشقانه ترین حرف دوران نامزدی
"اول تو قطع کن" !
.....................................................................................
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و چهارم مرداد 1390ساعت 20:6 توسط علی رضایی |
آرشیو نظرات
گربه ای به روباهی رسید .گربه که فکر می کرد روباه حیوان باهوش و زرنگی است ، به او سلام کرد و گفت : حالتان چطور است ؟
روباه مغرور نگاهی به گربه کرد و گفت : ای بیچاره ! شکارچی موش ! چطور جرات کردی و از من احوالپرسی می کنی ؟ اصلا تو چقدر معلومات داری ؟ چند تا هنر داری ؟
گربه با خجالت گفت : من فقط یک هنر دارم
روباه پرسید : چه هنری ؟
گربه گفت : وقتی سگها دنبالم می کنندمی توانم روی درخت بپرم و جانم را نجات بدهم
روباه خندید و گفت : فقط همین ؟ ولی من صد هنر دارم . دلم برایت می سوزد و می خواهم به تو یاد بدهم که چطور با ید با سگها برخورد کنی .
در این لحظه یک شکارچی با سگهایش رسید . گربه فوری از درخت بالا رفت و فریاد زد عجله کن آقا روباه .
تا روباه خواست کاری کنه ، سگها او را گرفتند .
گربه فریاد زد : آقا روباه شما با صد هنر اسیر شدید ؟ اگر مثل من فقط یک هنر داشتید و این قدر مغرور نمی شدید
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و نهم تیر 1390ساعت 14:28 توسط علی رضایی
اگر خوشبختی را برای یک ساعت می خواهید
چرت بزید.....
اگر خوشبختی را برای یک روز می خواهید
به پیک نیک بروید...
اگر خوشبختی را برای یک هفته می خواهی
به تعطیلات بروید..
اگر خوشبختی را برای یک ماه می خواهید
ازدواج کنید..
اگر خوشبختی را برای یک سال می خواهید
ثروت به ارث ببرید..
اگر خوشبختی را برای یک عمر می خواهید
یاد بگیرید، کاری را که انجام می دهید، دوست داشته باشید
+ نوشته شده در سه شنبه سی و یکم خرداد 1390ساعت 20:13 توسط علی رضایی
یک روز صبح، چنگیزخان مغول و درباریانش برای شکار بیرون رفتند. همراهانش تیرو کمانشان را برداشتند و چنگیزخان شاهین محبوبش را روی ساعدش نشاند. شاهین از هر پیکانی دقیق تر و بهتر بود، چرا که می توانست در آسمان بالا برود و آنچه را ببیند که انسان نمی دید.
آن روز با وجود تمام شور و هیجان گروه، شکاری نکردند. چنگیزخان مایوس به اردو برگشت، اما برای آنکه ناکامی اش باعث تضعیف روحیه ی همراهانش نشود، از گروه جدا شد و تصمیم گرفت تنها قدم بزند.
بیشتر از حد در جنگل مانده بودند و نزدیک بود خان از خستگی و تشنگی از پا در بیاید. گرمای تابستان تمام جویبارها را خشکانده بود و آبی پیدا نمی کرد، تا اینکه رگه ی آبی دید که از روی سنگی جاری بود. خان شاهین را از روی بازویش بر زمین گذاشت و جام نقره ی کوچکش را که همیشه همراهش بود، برداشت. پرشدن جام مدت زیادی طول کشید، اما وقتی می خواست آن را به لبش نزدیک کند، شاهین بال زد و جام را از دست او بیرون انداخت.
چنگیز خان خشمگین شد، اما شاهین حیوان محبوبش بود، شاید او هم تشنه اش بود. جام را برداشت، خاک را از آن زدود و دوباره پر کرد.
اما جام تا نیمه پر نشده بود که شاهین دوباره آن را پرت کرد و آبش را بیرون ریخت. چنگیزخان حیوانش را دوست داشت، اما می دانست نباید بگذارد کسی به هیچ شکلی به او بی احترامی کند، چرا که اگر کسی از دور این صحنه را می دید، بعد به سربازانش می گفت که فاتح کبیر نمی تواند یک پرنده ی ساده را مهار کند.
این بار شمشیر از غلاف بیرون کشید، جام را برداشت و شروع کرد به پر کردن آن. یک چشمش را به آب دوخته بود و دیگری را به شاهین. همین که جام پر شد و می خواست آن را بنوشد، شاهین دوباره بال زد و به طرف او حمله آورد. چنگیزخان با یک ضربه ی دقیق سینه ی شاهین را شکافت.
ولی دیگرجریان آب خشک شده بود. چنگیزخان که مصمم بود به هر شکلی آب را بنوشد، از صخره بالا رفت تا سرچشمه را پیدا کند. اما در کمال تعجب متوجه شد که آن بالا برکه ی آب کوچکی است و وسط آن، یکی از سمی ترین مارهای منطقه مرده است. اگر از آب خورده بود، دیگر در میان زندگان نبود. خان شاهین مرده اش را در آغوش گرفت و به اردوگاه برگشت. دستور داد مجسمه ی زرینی از این پرنده بسازند و روی یکی از بال هایش حک کنند:
یک دوست، حتی وقتی کاری می کند که دوست ندارید، هنوز دوست شماست.
و بر بال دیگرش نوشتند:
هر عمل از روی خشم، محکوم به شکست است.
+ نوشته شده در دوشنبه دوازدهم اردیبهشت 1390ساعت 0:13 توسط علی رضایی
زاهد و درویشی که مراحلی از سیر و سلوک را گذرانده بودند و از دیری به دیر دیگر سفر می کردند، سر راه خود دختری را دیدند در کنار رودخانه ایستاده بود و تردید داشت از آن بگذرد. وقتی آن دو نزدیک رودخانه رسیدند دخترک از آن ها تقاضای کمک کرد. درویش بی درنگ دخترک رابرداشت و از رودخانه گذراند.
دخترک رفت و آن دو به راه خود ادامه دادند و مسافتی طولانی را پیمودند تا به مقصد رسیدند. در همین هنگام زاهد که ساعت ها سکوت کرده بود خطاب به همراه خود گفت:«دوست عزیز! ما نباید به جنس لطیف نزدیک شویم. تماس با جنس لطیف برخلاف عقاید و مقررات مکتب ماست. در صورتی که تو دخترک را بغل کردی و از رودخانه عبور دادی.» درویش با خونسردی و با حالتی بی تفاوت جواب داد: « من دخترک را همان جا رها کردم ولی تو هنوز به آن چسبیده ای و رهایش نمی کنی.»
+ نوشته شده در دوشنبه دوازدهم اردیبهشت 1390ساعت 0:10 توسط علی رضایی
پیرمرد تنها در اوهایو زندگی میکرد.
او میخواست مزرعه ی سیب زمینی اش را شخم بزند اما این کار سختی بود و تنها پسرش که میتوانست به به او کمک کند در زندان بود.
پیرمرد نامه ای به پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد: من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم.من نمیخواهم این مزرعه را از دست بدهم چون مادرت این مزرعه را خیلی دوست داشت . برای کار در مزرعه دیگر خیلی پیر شده ام . اگر تو اینجا بودی تمام مشکلات من حل می شد چون تو مزرعه را برای من شخم می زدی.
دوستدار تو پدر
همان روز پیرمرد این تلگراف را دریافت کرد:
پدر به خاطر خدا آن مزرعه را شخم نزن. من آنجا اسلحه ای پنهان کرده ام.
صبح فردا چندین نفر از ماموران و افسران پلیس به مزرعه آمدند و تمام مزرعه راشخم زدند،بدون اینکه اسلحه ای پیدا شود.
پیرمرد بهت زده نامه ی دیگری به پسرش نوشت و به او گفت چه اتفاقی افتاده است.
پسرش پاسخ داد :
پدر برو و سیب زمینی هایت را بکار این بهترین کاری بود که از این فاصله ها میتوانستم برایت انجام دهم.
+ نوشته شده در جمعه نهم اردیبهشت 1390ساعت 0:33 توسط علی رضایی
در یک غروب پنج شنبه پیرمرد موسفیدی در حالی که دختر جوان و زیبایی بازو به بازویش او را همراهی می کرد وارد یک جواهر فروشی شدند و به جواهر فروش گفت : یک انگشتر مخصوص برای دوست دخترم می خواهم.
مرد جواهرفروش به اطرافش نگاه کرد و انگشتر فوق العاده گرانی و زیبایی که ارزش آن 3 ملیون تومن بود را به پیرمرد و دختر جوان نشان داد.چشمان دختر جوان برقی زد تمام بدنش از شدت هیجان به لرزه افتاد.
پیرمرد در حال دیدن انگشتر به مرد جواهرفروش گفت : خب ، ما این رو برمیداریم. جواهرفروش با احترام پرسید که پول اونو چطور پرداخت می کنید؟
پیرمرد گفت : با چک ، ولی خب من میدونم که شما باید مطمئن بشید که تو حسابم پول هست یا نه بنابراین من این چک رو الان می نویسم و شما می تونید روز دوشنبه که بانکها باز می شه ، به بانک من تلفن بزنید و تایید اونو بگیرید و بعد از ظهر اون روز همون روز من انگشتر رو از شما می گیرم.
صبح دوشنبه مرد جواهر فروش در حالی که به شدت ناراحت بود به پیرمرد تلفن زد و با عصبانیت به پیرمرد گفت : من الان حسابتون رو چک کردم اصلا نمی تونم تصور کنم که توی حسبابتون حتی یک ریال هم نیست!!!
پیرمرد جواب میده : متوجه هستم چی میگید ، ولی در عوضش می تونی تصور کنی که من تو این دو سه روز چه حالی کردم واقعا که بهترین روزای عمرم بود.!!!!!
+ نوشته شده در جمعه نهم اردیبهشت 1390ساعت 0:11 توسط علی رضایی
آورده اند که گرگی و شتری خانه یکی شدند و قرار گذاشتند که از آن پس جدایی از میان برداشته شود و دو خانواده ، یکی بشمار رود و مابین کودکان آنها هم تفاوتی نباشد.
روزی شتر برای تلاش معاش به صحرا رفت. گرگ یکی از بچه های او را خورد و در گوشه ای خزید. چون سروکله ی شتر از دور پیدا شد ، گرگ پیش دوید و گفت : ای برادر بیا که یکی از بچه هایمان نیست.
شتر بیچاره نگران شد و پرسید: یکی از بچه های من یا بچه های تو؟
گرگ پاسخ داد : رفیق بازهم من و تویی کردی؟ یکی از آن پاپهن ها!!!
+ نوشته شده در جمعه نهم اردیبهشت 1390ساعت 0:8 توسط علی رضایی
تا نباشد این جدایی ها، کس نداند قدر یاران را، کویر خشک می داند، بهای قطره باران را..
+ نوشته شده در پنجشنبه هشتم اردیبهشت 1390ساعت 23:59 توسط علی رضایی
:پس از مرگ یک میلیونر آمریکایی، معلوم شد که او تمام اموالش را به سه زن مسن که با او هیچ نسبتی نداشتند بخشیده است. در وصیتنامه مرد میلیونر آمده بود:" من در جوانی، به خواستگاری این سه خانم رفتم اما هیچ کدام درخواست ازدواجم را نپذیرفتند. بنابراین به کسب و کارم چسبیدم و میلیونر شدم، حال آن که اگر ازدواج کرده بودم نمی توانستم به این ثروت دست پیدا کنم. در واقع، من موفقیتم را مدیون این سه خانم هستم!"
+ نوشته شده در جمعه دوم اردیبهشت 1390ساعت 21:5 توسط علی رضایی |
آرشیو نظرات
مبانی کامپیوتر: آن بخش از یک سیستم را که میتوان با چکش خرد کرد، سختافزار و آن قسمت را که فقط میتوان به آن فحش داد، نرمافزار میگویند
+ نوشته شده در جمعه دوم اردیبهشت 1390ساعت 13:47 توسط علی رضایی |
آرشیو نظرات
خانومه 8 قلو بچه دار میشه ولی میبینن هر کدوم از بچه هاش یه رنگی هستن ! تحقیق که می کنن می بینن به جای قرص ضد حاملگی اسمارتیز خورده بوده !
+ نوشته شده در جمعه دوم اردیبهشت 1390ساعت 13:18 توسط علی رضایی |
آرشیو نظرات
پروین اعتصامی
شادروان پروین اعتصامی شاعر بلند آوازه ایرانی که نام اصلی او "رخشنده " است در بیست و پنجم اسفند 1285 هجری شمسی در تبریز متولد شد ، در کودکی با خانواده اش به تهران آمد . پدرش که مردی بزرگ بود در زندگی او نقش مهمی داشت ، و هنگامیکه متوجه استعداد دخترش شد ، به پروین در زمینه سرایش شعر کمک کرد.
" پدر پروین"
یوسف اعتصامی معروف به اعتصام الملک از نویسندگان و دانشمندان بنام ایران بود. وی اولین "چاپخانه" را در تبریز بنا کرد ، مدتی هم نماینده ی مجلس بود.
اعتصام الملک مدیر مجله بنام "بهار" بود که اولین اشعار پروین در همین مجله منتشر شد ، ثمره ازدواج اعتصام الملک ، چهار پسر و یک دختر است.
"مادر پروین"
مادرش اختر اعتصامی نام داشت . او بانویی مدبر ، صبور ، خانه دار و عفیف بود ، وی در پرورش احساسات لطیف و شاعرانه دخترش نقش مهمی داشت و به دیوان اشعار او علاقه فراوانی نشان می داد.
"شروع تحصیلات و سرودن شعر"
پروین از کودکی با مطالعه آشنا شد . خانواده او اهل مطالعه بود و وی مطالب علمی و فرهنگی به ویژه ادبی را از لابه لای گفت و گوهای آنان درمی یافت در یازده سالگی به دیوان اشعار فردوسی ، نظامی ، مولوی ، ناصرخسرو ، منوچهری ، انوری ، فرخی که همه از شاعران بزرگ و نام آور زبان فارسی به شمار می آیند ، آشنا بود و از همان کودکی پدرش در زمینه وزن و شیوه های یادگیری آن با او تمرین می کرد.
گاهی شعری از شاعران قدیم به او می داد تا بر اساس آن ، شعر دیگری بسراید یا وزن آن را تغییر دهد ، و یا قافیه های نو برایش پیدا کند ، همین تمرین ها و تلاشها زمینه ای شد که با ترتیب قرارگیری کلمات و استفاده از آنها آشنا شود و در سرودن شعر تجربه بیاندوزد.
هر کس کمی با دنیای شعر و شاعری آشنا باشد ، با خواندن این بیت ها به توانائی او در آن سن و سال پی می برد برخی از زیباترین شعرهایش مربوط به دوران نوجوانی ، یعنی یازده تا چهارده سالگی او می باشد ، شعر " ای مرغک " او در 12 سالگی سروده شده است:
ای مُرغک خُرد ، ز آشیانه
پرواز کن و پریدن آموز
تا کی حرکات کودکانه؟
در باغ و چمن چمیدن آموز
رام تو نمی شود زمانه
رام از چه شدی ؟ رمیدن آموز
مندیش که دام هست یا نه
بر مردم چشم ، دیدن آموز
شو روز به فکر آب و دانه
هنگام شب آرمیدن آموز
با خواندن این اشعار می توان دختر دوازده ساله ای را مجسم کرد که اسباب بازی اش " کتاب" است ؛ دختری که از همان نوجوانی هر روز در دستان کوچکش ، دیوان قطوری از شاعری کهن دیده می شود ، که اشعار آن را می خواند و در سینه نگه می دارد.
شعر " گوهر و سنگ " را نیز در 12 سالگی سروده است.
شاعران و دانشمندانی مانند استاد علی اکبر دهخدا ، ملک الشعرای بهار ، عباس اقبال آشتیانی ، سعید نفیسی و نصر الله تقوی از دوستان پدر پروین بودند ، و بعضی از آنها در یکی از روزهای هفته در خانه او جمع می شدند ، و در زمینه های مختلف ادبی بحث و گفتگو می کردند. هر بار که پروین شعری می خواند ، آنها با علاقه به آن گوش می دادند و او را تشویق می کردند.
" ادامه تحصیلات"
پروین ، در 18 سالگی ، فارغ التحصیل شد ، او در تمام دوران تحصیلی ، یکی از شاگردان ممتاز مدرسه بود. البته پیش از ورود به مدرسه ، معلومات زیادی داشت ، او به دانستن همه مسائل علاقه داشت و سعی می کرد ، در حد توان خود از همه چیز آگاهی پیدا کند. مطالعات او در زمینه زبان انگلیسی آن قدر پیگیر و مستمر بود که می توانست کتابها و داستانهای مختلفی را به زبان اصلی ( انگلیسی ) بخواند . مهارت او در این زبان به حدی رسید که 2 سال در مدرسه قبلی خودش ادبیات فارسی و انگلیسی تدریس کرد.
"سخنرانی در جشن فارغ التحصیلی"
در خرداد 1303 ، جشن فارغ التحصیلی پروین و هم کلاس های او در مدرسه برپا شد. او در سخنرانی خود از وضع نامناسب اجتماعی ، بی سوادی و بی خبری زنان ایران حرف زد. این سخنرانی ، بعنوان اعلامیه ای در زمینه حقوق زنان ، در تاریخ معاصر ایران اهمیت زیاد دارد.
پروین در قسمتهای از اعلامیه "زن و تاریخ" گفته است:
« داروی بیماری مزمن شرق منحصر به تعلیم و تربیت است ، تربیت و تعلیم حقیقی که شامل زن و مرد باشد و تمام طبقات را از خوان گسترده معروف مستفیذ نماید. »
و درباره راه چاره اش گفته است :
« پیداست برای مرمت خرابی های گذشته ، اصلاح معایب حالیه و تمهید سعادت آینده ، مشکلاتی در پیش است. ایرانی باید ضعف و ملالت را از خود دور کرده ، تند و چالاک این پرتگاه را عبور کند. »
"اخلاق پروین"
یکی از دوستان پروین که سال ها با او ارتباط داشت ، درباره او گفته است :
« پروین ، پاک طینت ، پاک عقیده ، پاکدامن ، خوش خو و خوش رفتار ، نسبت به دوستان خود مهربان ، در مقام دوستی فروتن و در راه حقیقت و محبت پایدار بود. کمتر حرف می زد و بیشتر فکر می کرد ، در معاشرت ، سادگی و متانت را از دست نمی داد . هیچ وقت از فضایل ادبی و اخلاقی خودش سخن نمی گفت.»
همه این صفات باعث شده بود که او نزد دیگران عزیز و ارجمند باشد.
مهمتر از همه این ها ، نکته ای است که از میان اشعارش فهمیده می شود . پروین ، با آن همه شعری که سروده ، در دیوانی با پنج هزار بیت ، فقط یک یا دو جا از خودش حرف زده و درباره خودش شعر سروده و این نشان دهنده فروتنی و اخلاق شایسته اوست.
"نخستین چاپ دیوان اشعار"
پیش از ازدواج ، پدرش با چاپ مجموعه اشعار او مخالف بود و این کار را با توجه به اوضاع و فرهنگ آن روزگار ، درست نمی دانست. او فکر می کرد که دیگران ممکن است چاپ شدن اشعار یک دوشیزه را ، راهی برای یافتن شوهر به حساب آورند!
اما پس از ازدواج پروین و جدائی او از شوهرش ، به این کار رضایت داد. نخستین مجموعه شعر پروین ، حاوی اشعاری بود که او تا پیش از 30 سالگی سروده بود و بیش از صد و پنجاه قصیده ، قطعه ، غزل و مثنوی را شامل می شد.
مردم استقبال فراوانی از اشعار او کردند ، به گونه ای که دیوان او در مدتی کوتاه پس از چاپ ، دست به دست میان مردم می چرخید و بسیاری باور نمی کردند که آنها را یک زن سروده است ، استادان معروف آن زمان ، مانند دهخدا و علامهء قزوینی ، هر کدام مقاله هایی درباره اشعار او نوشتند و شعر و هنرش را ستودند.
" کتابداری"
پروین مدتی کتابدار کتابخانه دانشسرای عالی تهران (دانشگاه تربیت معلم کنونی) بود . کتابداری ساکت و محجوب که بسیاری از مراجعه کنندگان به کتابخانه نمی دانستند او همان شاعر بزرگ است . پس از چاپ دیوانش وزارت فرهنگ نیز از او تقدیر کرد.
" دعوت دربار و مدال درجه سه"
معمولا رسم است که دولت ، دانشمندان و بزرگان علم و ادب را طی برگزاری مراسمی خاص ، مورد ستایش و احترام قرار می دهد . در چنین مراسمی وزیر یا مقامی بالاتر ، مدالی را که نشانه سپاس ، احترام و قدردانی دولت از خدمات علمی و فرهنگی فرد مورد نظر است ، به او اهدا می کند ، وزارت فرهنگ در سال 1315 مدال درجه سه لیاقت را به پروین اعتصامی اهدا کرد ولی او این مدال را قبول نکرد.
گفته شده که حتی پیشنهاد رضا خان را که از او برای ورود به دربار و تدریس به ملکه و ولیعهد وقت دعوت کرده بود ، نپذیرفت ، روحیه و اعتقادات پروین به گونه ای بود که به خود اجازه نمی داد در چنین مکان هایی حاضر شود . او ترجیح می داد در تنهایی و سکوت شخصی اش به مطالعه بپردازد.
او که در 15 سالگی درباره ستمگران و ثروتمندان به سرودن شعر پرداخته ، چگونه می تواند به محیط اشرافی دربار قدم بگذارد و در خدمت آنها باشد ؟
او که انسانی آماده ، دارای شعوری خلاق و همواره درگیر در مسائل اجتماعی بود به این نشان ها و دعوت ها فریفته نمی شد.
در این جا یکی از اشعار پروین در مذمت اغنیای ستمگر را می خوانید :
برزگری پند به فرزند داد، کای پسر این پیشه پس از من تو راست
مدت ما جمله به محنت گذشت نوبت خون خوردن و رنج شماست
هر چه کنی نخست همان بدروی کار بد و نیک ، چو کوه و صداست
گفت چنین ، کای پدر نیک رای صاعقه ی ما ستم اغنیاست
پیشه آنان ، همه آرام و خواب قسمت ما ، درد و غم و ابتلاست
ما فقرا ، از همه بیگانه ایم مرد غنی ، با همه کس آشناست
خوابگه آن را که سمور و خزست کی غم سرمای زمستان ماست
تیره دلان را چه غم از تیرگیست بی خبران را چه خبر از خداست
" دوران بیماری و مرگ پروین"
پروین اعتصامی ، پس از کسب افتخارات فراوان و درست در زمانی که برادرش – ابوالفتح اعتصامی - دیوانش را برای چاپ دوم آن حاضر می کرد ، ناگهان در روز سوم فروردین 1320 بستری شد پزشک معالج او ، بیماری اش را حصبه تشخیص داده بود ، اما در مداوای او کوتاهی کرد و متاسفانه زمان درمان او گذشت و شبی حال او بسیار بد شد و در بستر مرگ افتاد.
نیمه شب شانزدهم فروردین 1320 پزشک خانوادگی اش را چندین بار به بالین او خواندند و حتی کالسکه آماده ای به در خانه اش فرستادند ، ولی او نیامد و …. پروین در آغوش مادرش چشم از جهان فرو بست .
پیکر پاک او را در آرامگاه خانوادگی اش در شهر قم و کنار مزار پدرش در جوار خانم حضرت معصومه (س) به خاک سپردند . پس از مرگش قطعه شعری از او یافتند که معلوم نیست در چه زمانی برای سنگ مزار خود سروده بود . این قطعه را بر سنگ مزارش نقش کردند ، آنچنانکه یاد و خاطره اش در دل مردم نقش بسته است . گزیده ای از این شعر در ذیل آمده است :
این که خاک سیهش بالین است اختر چرخ ادب پروین است
گر چه جز تلخی از ایام ندید هر چه خواهی سخنش شیرین است
صاحب آن همه گفتار امروز سائل فاتحه و یاسین است
آدمی هر چه توانگر باشد چون بدین نقطه رسد مسکین است
+ نوشته شده در سه شنبه نهم فروردین 1390ساعت 14:31 توسط علی رضایی
خواجه عبدالله انصاری
(شیخ) خواجه عبدالله محمد انصاری هروی از مشایخ بزرگ عرفان در قرن پنجم هجری است. وی در سال 396 هجری متولد شد. نسبتش اگرچه به ابوایوب انصاری میرسید ولی در اثر توجه و علاقهای که به تصوف ایرانی داشت از عارفان سخنسرای فارسیزبان گردید. و شیوه و لحنی در زبان فارسی ایجاد کرد که آمیخته از نثر و نظم دلنشین فارسی است به همین علت نثر فصیح و نظم ملیح او در ادبیات فارسی مختص و ممتاز گردیده است. خواجه عبدالله انصاری از بزرگان حدیث و از عارفان صاحبنظر و صاحب مکتب قرن پنجم هجری به شمار میرود، وی نزد دانشمندان و مشایخ نامی عرفان بهویژه شیخ ابوالحسن خرقانی شاگردی کرده و تا پایان عمر مرشد و مراد خود(425 هجری) در خرقان کومش در نزدیکی بسطام (جزو شهرستان شاهرود حالیه در استان سمنان) به کسب علوم و درک فیض از آن عارف بزرگوار مشغول بوده است. و بعد از آن جانشین شیخ گردیده است. بطوری که نوشتهاند خواجه عبدالله انصاری حافظهای شگفت داشته و اقوال و اشعار زیادی را میدانسته است. از معاصران معروف او از لحاظ سیاسی و اجتماعی آلب ارسلان سلجوقی و خواجه نظامالملک طوسی و از نظر عارفان شیخ ابوسعید ابوالخیر را باید نام برد.
کتابهایی به فارسی به نام ذادالعارفین، کتاب اسرار. از وی به جای مانده و رسالههایی به نام: رساله دل و جان و کنزالسالکین و رساله ارادت و قلندر و هفت حصار و محبتنامه و رساله مقولات و الهینامه از او در دست است. معروفترین گفتههای خواجه عبدالله انصاری مناجات اوست که تا زمان او در زبان فارسی بدین سبک ساده و مؤثر و شیرین و دلنشین سابقه نداشته و آن در ضمن رسالههای یاد شده در بالا و در موردهای دیگر نقل شده و نمونهای از نثر مسجع و شیوهای فارسی قرن پنجم هجری است.
خواجه عبدالله انصاری رباعیهای روان و جاذب عرفانی و روحانی نیز سروده است و با توجه به قدمت زمان میتوان او را در ردیف نخستین و قدیمترین رباعیسرایان ایرانی نام برد. به ویژه در معانی دینی و عرفانی. وی کتاب طبقاتالصوفیه تألیف ابوعبدالرحمن سلمی نیشابوری را که شرح حالش در ورقهای پیش در این تألیف نوشته شد در مجلسهای وعظ خود با اضافاتی به زبان هروی قدیم املا کرد و یکی از مریدان وی آن را جمعآوری نمود و پس از آن در قرن نهم عبدالرحمن جامی آن را به فارسی معمولی درآورد، و شرح حال مشایخ دیگر را بر آن افزود و کتاب نفحاتالانس را بوجود آورد. همانطور که نوشته شد نظم و نثر(شیخ) خواجه عبدالله انصاری دارای دو صفت مشخص سادگی و شیرینی است وی از نخستین کسانی است که به فارسی نثر مسجع ساخت و در ضمن نثر شعر به کار برد و این سبک در قرن هفتم هجری به وسیله شیخ سعدی شیرازی شاعر بزرگ زبان فارسی به کمال رسید و کتاب گلستان سعدی بهترین شاهد آن است. اکنون چند نمونه از کلام خواجه(رساله مقولات) که دارای تأثیر و سوز و شور مخصوصی است و پندهای لطیف معنوی در بر دارد در اینجا نقل میشود:
بیزارم از آن طاعت که مرا به عجب آرد.
بندهی آن معصیتم که مرا به عذر آرد.
از او خواه که دارد و میخواهد که از او خواهی.
از او مخواه که ندارد و میکاهد اگر بخواهی.
بندهی آنی که در بند آنی. آن ارزی که میورزی. هر چیز که به زبان آمد به زیان آمد. دوست را از در بیرون کنند، اما از دل بیرون نکنند. خدای تعالی میبیند و میپوشد، همسایه نمیبیند و میخروشد، چنان زی که به ثنا ارزی، و چنان میر که به دعا ارزی. لقمهخوری هر جائی، طاعت کنی ریائی، صحبت رانی هوائی، زهی مردی سوائی، اگر درآئی باز است و اگر نیائی خدا بینیاز است. اگر بر هوا پری مگسی باشی، اگر بر روی آب روی خسی باشی، دل به دست آر تا کسی باشی.
پنج چیز نشانهی سختی است، بیشکری در وقت نعمت، بیصبری در وقت محنت، بیرضائی در وقت قسمت، کاهلی در وقت خدمت، بیحرمتی در وقت صحبت. حیات ماهی در آب است و حیات بچه از شیر. شریعت را استاد باید و طریقت را پیر، زاهد مزدور به بهشت مینازد و عارف به دوست. از صوفی چه گویم که صوفی خود اوست. روزگاری او را میجستم خود را مییافتم، اگر اکنون خود را میجویم او را مییابم.
عشق آمد و شد چو اندر رگ و پوست | تا کرد مرا تهی و پر کرد ز دوست |
اجزاء وجودم همـگی دوست گرفت | نامی است ز من بر من و باقی همه اوست |
چند جمله از مناجات شیخ (خواجه) عبدالله انصاری:
الهی، عبدالله را از سه آفت نگاهدار، از وساوس شیطانی، از هواجس جسمانی و از غرور نادانی.
الهی، اگر بهشت چون چشم و چراغ است بیدیدار تو درد و داغ است.
الهی، اگر مرا در دوزخ کنی، دعویدار نیستم، و اگر در بهشت کنی بیجمال تو خریدار نیستم.
آنکس که ترا شناخت جان را چه کند؟ | فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟ |
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی | دیوانهی تو هر دو جهان را چه کند؟ |
الهی، من به حور و قصور ننازم، اگر نفسی با تو پردازم از آن هزار بهشت میسازم.
الهی، میپنداشتم که ترا شناختم، اکنون آن پنداشت و شناخت را در آب انداختم.
الهی، همه شادیهایی یاد تو غرور است، و همه غمها با یاد تو سرور.
وفات شیخ(خواجه) در سال 481 هجری در هرات اتفاق افتاده و در همانجا بخاک سپرده شده است
شرح حال کوتاه خواجه عبدالله انصاری
پیر هرات
خواجه و پدرشخواجه عبدالله انصاری که مقامی شایسته در عرفان دارد و نام پرآوازه اش در اقطاع زمین و زمان پیچیده، عارفی وارسته و سالکی است آراسته و صاحب کرامات فراوان. در علم و دانش و قدرت بیان و کلمات شیرین و عبارات زیبا و نمکین، مطالبی خلق کرده که مونس دردمندان و انیس و جلیس و همنشین شیفته دلان و گوشه نشینان است.
کلامش دلنشین و سخنانش آتشین؛ زیرا آنچه از دل برخاسته، در دل ها نشسته و راهی بس عمیق به وجود آورده که با ادای آن سوزها برمی خیزد و هر شنونده را با آتشی خالصانه گرم و سوزنده و پر احساس می کند و سرتا پای وجودش را، مسخـَّر می نماید.
سخنانش اگر چه اکثراً به صورت نثر مسجع و مقفا است، ولی ساده و روان و شیواست و از این رو، مطلوب دل ها و مورد پسند سوخته دلان و سودا زدگان و حق طلبان است. گفتارش، صفابخش محفل دردمندان و آثارش آرام بخش روح و دل و جان است.
آثار این پیر بزرگوار و این مرشد صاحب کرامات، قطب المحققین و قدوة السالکین، خواجه عبدالله انصاری ، مشهور به پیر هرات، به کرّات چاپ و در دسترس علاقمندان قرار گرفته است.
پیر هراتابواسمعیل، عبدالله ابن ابی منصور انصاری، معروف به پیر هرات، از علمای نام آور شریعت و پیران و رهرویی با حقیقت و طریقت است که با شش واسطه به ابوایوب انصاری می رسد. ابوایوب انصاری، از صحابه ی حضرت رسول اکرم (ص) است که صاحب رَحل رسول الله (ص) بوده و زمانی که حضرت رسول (ص) از مکه به مدینه هجرت فرمود، همه استدعا داشتند که حضرت به خانه آن ها وارد شود، اما حضرت فرمودند «هرجا شتر فرود آید، من آنجا درآیم» شترِ حضرت در خانه ابوایوب بنشست و حضرت به خانه ابوایوب درآمد.
خواجه نامش عبدالله، و کنیه اش اسماعیل و ملقب به شیخ الاسلام به سال 398 در غروب آفتاب روز جمعه دوم شعبان در قریه قهندژ یا کهندژ از توابع طوس در زمان خلافت القادر بالله عباسی دیده به جهان گشود و در سال 481 هجری پس از 84 سال زندگی پر برکت دیده از جهان فرو بست و آرامگاهش در بقعه کازرگاه هرات که اکنون معروف به «بزرگاه» است قرار دارد و زیارتگاه مشتاقان و ارادتمندان او می باشد.
این پیر روشن ضمیر، دارای قوه ی حافظه ای بس خارق العاده بوده و آن طور که خودش گفته(هر چه از قلم من بگذرد، آن را حفظ می کنم).
در «فواید الرضویه» از ایشان نقل شده است که : «خواجه علیه الرحمه گفت: سیصد هزار حدیث و هزار هزار سَـند حفظ کرده ام».
در نفحات الانس، از خواجه آورده است: «من صد هزار بیت از شعرای عرب، یاد دارم».
خواجه، در طریقت، به شیخ ابوالحسن خرقانی، عشق و ارادت می ورزید، چنانکه شیخ فرماید: «عبدالله مردی بود بیابانی، می رفت به طلب آب زندگانی، ناگاه رسید به شیخ ابوالحسن خرقانی؟ دید چشمه ی آب زندگانی، چنان خورد که از خود گشت فانی، که نه عبدالله ماند و نه شیخ ابوالحسن خرقانی».
خواجه از زمان طفولیت در کسب علم و کمال، کوشید و از این تلاش و کوشش تا پایان عمر، دمی فرو نگذاشت. همیشه در افاضه و استفاضه به سر می برد، مقامی بس والا و ارادتمندانی بی شمار داشت، در هرات که مجلس می گفت، طالبان و مریدان و شاگردان بی شمارش چنان مشتاقانه گرد می آمدند که حدی بر آن متصور نبود، آن که مقام شیخ الاسلامی شهر را دارا بود و با توجه به مقام والایی که داشت، به امر به معروف و نهی از منکر و اشاعه ی دین مبین اسلام می پرداخت و در این مورد مُجدّانه کوشش می نمود که ظاهر شریعت از هر لحاظ مراعات گردد.
خواجه در تقوی و عبادت و مراقبت و ریاضت و حفظ حقوق دیگران، در عصر خود بی مثال و بی نظیر بود. به آنچه می گفت عمل می نمود. عارف و خداشناس بود. ارادتمندانش، بااین فضایل ملکوتی و انسانی و عرفانی او، چون پروانه به دور شمع وجودش می گشتند و از محضرش کسب فیض می نمودند.
خواجه و پدرشخواجه عبدالله، فرزند محمد و از اعقاب (مَتّ) انصاری است (مت به فتح م و تشدید تاء، نام پسر ایوب می باشد) که در حکومت خلافت عثمان به اتفاق حنف ابن قیس، به خراسان رفت و در هرات زندگی نمود.
ابومنصور محمد ابن علی انصاری، مردی با تقوی و اهل حال و عرفان و سلوک بود که به پیشه وری و امور بازاری اشتغال داشت. پیر، و مراد او شریف حمزه عقیلی بود که در نفحات الانس جامی به آن اشارت گردیده. خواجه در این مورد گفته است: «پدر من در بلخ با شریف حمزه عقیلی بوده، وقتی زنی با شریف گفته است که ابومنصور را بگوی که مرا به زنی بگیرد، پدر من گفته است که من هرگز زن نخواهم و رد کرده است. شریف گفته است که آخر زن خواهی و تو را پسری می آید، اما چه پسری! چون به هرات آمده است زن خواسته و من به دنیا آمده ام.
«شریف حمزه در بلخ گفته است که ابومنصور، شما را به هرات پسری آمده است چنان مهین که جامع مقامات. و نیز در لقحات است که شیخ الاسلام گفت: پدرم در من سری عظیم داشت، مرا می گفت: ای عبدالله، چند گویی که فضیل عیاض و ابراهیم ادهم؟ از تو فضیل آید و ابراهیم ادهم. پدر خواجه، مردی صادق و با ورع بود که کسی آنچنان نتوانستی.
خواجه عبدالله گوید: شیخ احمد کوفانی، مرا گفت که این همه، بکردی و گرد عالم بگشتی، چون پدر خود، ندیدی. پدر من در هنگام مجردی وقت صافی و فراغت دل داشته است. چون در زن و فرزند افتاده بود، آن فراغت از دست وی شده بود، همواره اظهار ملالت می کرد و تنگدل می نمود و حتی در آن تنگدلی با ما گفت: میان من و شما، دریای آتش باد.
ما چه گناه کرده بودیم، وی زن خواست و فرزند آمد، روزی در آن تنگدلی، از دکان برخاست، سبحانک اللهم بگفت و دست از دکان بداشت و به بلخ رفت، پیش پیر خود، شریف حمزه عقیل. من خُرد بودم که پدر من دست از دنیا بداشت.
پدر خواجه به سال 430 هجری رخت ازاین جهان بر بست و در بلخ به نزدیک پیر خود حمزه عقیلی رحمت الله الیه به خاک سپرده شد
ابو اسماعیل عبدالله پسر ابومنصور محمد انصاری هروی غروب روز جمعه دوم شعبان 396 هـ.ق در کهندز هرات از مادری که اهل بلخ بود تولد یافت. خانوادهاش نسب به ابوایوب خالد بن یزید انصاری (وفات: 5 هـ.ق) صحابی معروف میرسانید. این ابوایوب همان کسی است که رسو ل اکرم (ص) هنگام هجرت از مکه به مدینه در خانهآش فرود آمد و به همین مناسبت میزبان خوشبخت را صاحب رحل خواندند.
عبدالله که فرزند محبوب خانواده بود، از همان سالهای کودکی از استادان فن، علم حدیث و تفسیر آموخت. از جمله استادانش یحیی بن عمار شیبانی را نام بردهاند که از شیراز به هرات آمده و به تعلیم و تدریس مشغول بود و سعی داشت که سنت عرفا را با شریعت تطبیق دهد و این راه و روش در مشرب شاگردش نیز اثری پایدار به جا گذاشت. بنا بر مشهور در همان سنین، به یمن حافظه قوی جلب نظر کرد و در کسب مقدمات و حفظ قرآن و اشعار عربی امتیازی یافت.
هر چند استادانش شافعی مذهب بودند دیری نگذشت که مذهب حنبلی اختیار کرد. به سال 417 هـ.ق در 21 سالگی برای تکمیل تحصیلات به نیشابور رفت. سپس به طوس و بسطام سفر کرد و به سماع و ضبط حدیث همت گماشت. در سال 423 هـ.ق عازم سفر حج شد و بر سر راه مکه در بغداد توقف کرد تا مجلس درس ابومحمد خلال بغدادی (وفات: 439 هـ .ق) را درک کند. در بازگشت از سفر حج به زیارت ابوالحسن خرقانی (وفات: 425 هـ.ق) صوفی نامور نایل شد. این ملاقات در وی سخت مؤثر افتاد و ذوق عرفانی او را که به برکت تلقین پدر در وجودش جوانه زده بود به بار آورد. از دیگر مشایخ صوفیه عصر خود مانند شیخ ابوسعید ابوخیر نیز درک فیض کرد.
سرانجام به زادگاه خود بازگشت و در آنجا مقیم شد و تعلیم مریدان مشغول گردید. در روزگاری که امام الحرمین، فقیه شافعی مشهور، در نظامیه نیشابور فقه شافعی و کلام اشعری درس میداد با علم کلام مخالفت ورزید و درذم آن، کتاب نوشت. به همین سبب چند بار تهدید به قتل شد و حتی به فرمان خواجه نظام الملک از آن شهر تبعید گردید. وزیر پرکفایت سلجوقیان هرچند به پاس تقوا و دانش پیرهرات، حفظ حرمت وی میکرد و او را از تعرض معاندان مصون میداشت، اجازه نمیداد بر اثر وجود وی در شهر آتش فتنه برانگیخته شود.
خواجه عبدالله که شیخ الاسلام لقب گرفته و مریدان بسیاری در هرات به هم زده بود در پایان عمر نابینا گردید. وی صبح روز جمعه 22 ذی الحجه سال 481 هـ.ق به سن 85 سالگی در گذشت و در گازرگاه (ده کیلومتری هرات) به خاک سپرده شد. آرامگاهش در همان محل برجاست.
مشرب فکری
در قرن چهارم و پنجم هجری، خراسان کانون علم و تصوف اسلامی بود و شیوخ صوفی از بلاد عراق عرب و ماوراءالنهر به شهرهای پررونق آن روی میآوردند و از کتابخانههای مهم آنها که از کتابهای علمی و عرفانی پر بود استفاده میکردند. در این مکتب، صوفیان بزرگی چون ابونصر سراج (وفات: 378 هـ.ق) نویسنده کتاب اللمع فی التصوف، ابوبکر محمد کلاباذی (وفات:380 هـ.ق) صاحب کتاب التعرف، ابوعبدالرحمن سلمی (325 ـ 412 هـ.ق) مؤلف طبقات الصوفیه، و امام ابوالقاسم قشیری (376 ـ465 هـ.ق) مؤلف رساله القشریه درخشنده بودند و هر یک به سهم خود گنجینه عرفان اسلامی را غنی تر ساخته بودند. اساس مکتب تصوف خراسان که شهر پررونق و جو علمی نیشابور کانون مهم آن شده بود، جمع شریعت و طریقت و مبارزه با انحراف و بدعت بود؛ حتی ابونصرسراج و شاگردش سلمی و شاگرد او قشیری مدرسههای خاصی به همین منظور در آن شهر بنیاد نهاده بودند. این مکتب به ویژه بر نقل اقوال مشایخ تکیه داشت. خواجه عبدالله انصاری در همین مکتب پرورش یافته و به مبادی و اصول آن وفادار مانده بود. خدمت مهم پیرهرات به مکتب عرفانی خراسان این شد که منازل طریقت و مقامات سلوک عرفانی را مدون ساخت و در درجه بندی مقامات ترتیب تازهای آورد و در این ترتیب بر کیفیات باطنی و اشراقی انحصار نکرد بلکه اخلاق و آداب زندگی متعارف را نیز دخالت داد تا هر فرد صوفی، در عین حفظ پیوند با زندگی، سیر معنوی داشته باشد و طریقت را با شریعت همراه سازد
نگاهی به زندگی پیرهرات
درباره زندگی و شرح حال پیر هرات، اطلاعات زیادی در دست نیست و جز در چند کتاب -که قابل اعتمادترین آنها "نفحات الانس "عبدالرحمن جامی است- شرح حال قابل توجهی درباره او باقی نمانده است.
خواجه عبدالله انصاری در سال 396 هـ.ق به دنیا آمد و در سال 481 هـ.ق در گذشت و در "گازرگاه" هرات به خاک سپرده شد.
پدر او ابومنصور انصاری از فرزندان ابو ایوب انصاری است که حضرت رسول اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم هنگام هجرت به مدینه، در منزل او فرود آمدند.
ابومنصور، مردی طالب دانش و معارف دینی بود، اما پس از آنکه به هرات آمد و تشکیل خانواده داد از دنیای مورد علاقه اش که همان عرفان بود دور افتاد ولی با این وجود در طریق صداقت و ایمان، نخستین آموزگار فرزند خویش خواجه عبدالله بود.
خواجه عبدالله اولین راهنمای زندگی و نخستین مشوق خورد را در راه کسب علم و معرفت، پدر خویش می داند و می گوید:
"من هفتاد و اند سال علم آموختم و نوشتم و رنج بردم. در اعتقاد، اول از پدر خود آموختم که صادق بود و متقی و با ورع، که کسی آن چنان نتوانستی بود".
خواجه عبدالله انصاری از نوابغ عصر خود به شمار می آمد. او در عصری می زیست که از یک سو فقر و ظلم بیداد می کرد و از دیگر سو تمایل عموم مردم به اندیشه های دینی و عرفانی تا جایی بود که گوشه و کنار شهرهایی همچون هرات و نیشابور پر از خانقاه های صوفیان بود.
تعداد زیاد خانقاه ها در دوره کودکی و جوانی خواجه عبدالله انصاری در خراسان و به ویژه در هرات و نیشابور به اندازه ای است که این گمان را بر می انگیزد که بیشتر مردم یا خود صوفی بوده اند یا به این گروه علاقه داشته اند.
خواجه عبدالله انصاری، از همان دوران کودکی و نوجوانی، نبوغ خود را در فهم و درک مسائل دینی نشان داد. براساس آنچه خود خواجه عبدالله گفته است در نه سالگی به راحتی قادر به خواندن و نوشتن بود و در حدود هفتاد هزار بیت شعر فارسی و صد بیت شعر عربی از معاصران و متقدمان خود را حفظ کرده بود.
از حفظ بودن سیصد هزار حدیث با چندین هزار سند معتبر نیز بیانگر نبوغ او در سالهای بعدی عمرش بوده است.
خواجه عبدالله در تالیف احادیث به جا مانده از حضرت رسول اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم رنج و سختی زیادی کشید، تا جایی که خود می گوید:
"آنچه من کشیده ام در طلب حدیث مصطفی صلیاللهعلیهوآلهوسلم هرگز کس نکشیده باشد. یک منزل از نیشابور، زیاد باران می آمد، و من در رکوع می رفتم و جزوه های حدیث، به شکم باز نهاده بودم تا تر نشود."
خواجه عبدالله حتی لحظه ای از عمر گرانقدر خود را در بطالت و بیهودگی تلف نکرد، تا جایی که از طلوع سپیده دم تا پاسی از نیمه شب، یا وقت خود را به قرائت آیات کلام الله مجید و تامل در آن سپری می کرد و یا در کنار عالمان به موعظه ها و گفته های آنان گوش می کرد. او می گوید:
"همه روز بنوشتمی و روزگار خود بخش کرده بودم. چنانکه مرا هیچ فراغت نبودی."
بدیهی است در آن شرایط ناسازگار که فقر و تهیدستی خصوصیت بارز حیات مادی آن دوره بود، در جستجوی دانش بودن و همه عمر خود را صرف کسب معرفت کردن، کار ساده ای به نظر نمی رسید. خواجه عبدالله انصاری در اوج فقر جز به "معرفت" نمی اندیشید.
خواجه عبدالله در این مورد گفته است:
"بامداد پگاه به مقری شدمی به قرآن خواندن؛ چون باز آمدمی، به درس مشغول شدمی، به شب در چراغ، حدیث می نوشتمی و فراغت نان خوردن نبودی. مادر من نان پاره لقمه کرده بودی و در دهان من می نهادی در میان نوشتن. حق سبحانه و تعالی مرا حفظی داده بود که هر چه زیر قلم من گذشتی، مرا حفظ شدی."
خواجه عبدالله در حدیث و شعر و شرع، در محضر علمای بسیاری حضور داشت، اما کسی که رموز تصوف و حقیقت را به او نمود، شیخ ابوالحسن خرقانی بود. خواجه عبدالله خود می گوید:
"اگر من خرقانی را ندیدمی، حقیقت ندانستمی و همواره این با آن در می آمیختمی، یعنی نفس با حقیقت."
نخستین ملاقات خواجه عبدالله با خرقانی هنگامی است که در سال 424 به قصد زیارت خانه خدا، هرات را ترک می کند و هنگام بازگشت از سفر حج، با خرقانی روبرو می شود.
خرقانی نیز با دیدن خواجه عبدالله که جوانی پرشور و هوشمند بود، او را گرامی داشت و خواجه عبدالله در این مورد می گوید:
"مریدان خرقانی مرا گفتند که سی سال است که تا با وی صحبت می داریم. هرگز ندیده ایم که کسی را چنان تعظیم کند که تو را و چنان نیکو داشت که تو را."
خواجه عبدالله به دیدار ابوسعید ابی الخیر هم رفته است.
خواجه عبدالله درباره شیوه زندگی صوفیانه خود می گوید:
"من بسیار به جامه عاریتی مجلس کرده ام و بسیار به گیاه خوردن و آن وقت یاران داشتم و دوستان و شاگردان، همه توانگر بودند، هر چه من خواستمی بدادندی، اما من نخواستمی و بر ایشان پیدا نکردم و من گفتمی چرا ایشان خود ندانند که من هیچ ندارم و از هیچ کس چیزی نخواهم؟ من خُرد بودم هنوز، که پدر من دست از دنیا بداشت و دنیا همه بپاشید و ما را در رنج افکند، و ابتدای درویشی و محنت ما از آن وقت بود. من به زمستان جبه نداشتم، و سرمای عظیم بود و در همه خانه من بوریا یکی بود، چندان که بر وی بخفتمی، و نمد پاره ای که بر خود پوشیدم. اگر پای را بپوشیدمی سر برهنه شدی. و اگر سر را بپوشیدمی پای برهنه شدی؛ و خشتی که زیر سر نهادمی و میخی که جامه لباس بر آن کردمی و بیاویختمی."
از خواجه عبدالله آثار زیادی به جا مانده است که اغلب آنها به نثر مسجع و آهنگین است.
خواجه عبدالله شعر هم می سروده ولی بیشتر شهرتش به سبب رساله های متعدد اوست.
آثار او عبارتند از:
ترجمه طبقات صوفیه: که آن را به لهجه "هروی" ترجمه کرده است.
تفسیر قرآن: که اساس کار ابوالفضل میبدی در تألیف کتاب "کشف الاسرار" قرار گرفت.
رساله های مناجات نامه، نصایح، زادالعارفین، کنزالسالکین، قلندرنامه، محبت نامه، هفت حصار، رساله، دل و جان، رساله ی واردات و الهی نامه که همگی به نثر مسجع هستند.
*** نمونه ای از نثر مسجع خواجه عبدالله در مناجات نامه
الهی به حرمت آن نام که تو خوانی و به حرمت آن صفت که تو چنانی، دریاب که می توانی
الهی، عمر خود به باد کردم و بر تن خود بیداد کردم؛ گفتی و فرمان نکردم، درماندم و درمان نکردم.
الهی، اگر تو مرا خواستی من آن خواستم که تو خواستی.
الهی، بهشت و حور چه نازم، مرا دیده ای ده که از هر نظر بهشتی سازم.
الهی، در دل های ما جز تخم محبت مکار و بر جان های ما جز الطاف و مرحمت خود منگار و برگشت های ما جز باران رحمت خود مبار. به لطف، ما را دست گیر و به کرم، پای دار،
الهی حجاب ها از راه بردار و ما را به ما مگذار
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و پنجم اسفند 1389ساعت 21:13 توسط علی رضایی
انیشتین میگفت : « آنچه در مغزتان میگذرد، جهانتان را میآفرینداستفان کاوی (از سرشناسترین چهرههای علم موفقیت) احتمالاً با الهام از همین حرف انیشتین است که میگوید:« اگر میخواهید در زندگی و روابط شخصیتان تغییرات جزیی به وجود آورید به گرایشها و رفتارتان توجه کنید؛ اما اگر دلتان میخواهد قدمهای کوانتومی بردارید و تغییرات اساسی در زندگیتان ایجاد کنید باید نگرشها و برداشتهایتان را عوض کنید .»
او حرفهایش را با یک مثال خوب و واقعی، ملموستر میکند:« صبح یک روز تعطیل در نیویورک سوار اتوبوس شدم. تقریباً یک سوم اتوبوس پر شده بود. بیشتر مردم آرام نشسته بودند و یا سرشان به چیزی گرم بود و درمجموع فضایی سرشار از آرامش و سکوتی دلپذیر برقرار بود تا اینکه مرد میانسالی با بچههایش سوار اتوبوس شد و بلافاصله فضای اتوبوس تغییر کرد. بچههایش داد و بیداد راه انداختند و مدام به طرف همدیگر چیز پرتاب میکردند. یکی از بچهها با صدای بلند گریه میکرد و یکی دیگر روزنامه را از دست این و آن میکشید و خلاصه اعصاب همهمان توی اتوبوس خرد شده بود. اما پدر آن بچهها که دقیقاً در صندلی جلویی من نشسته بود، اصلاً به روی خودش نمیآورد و غرق در افکار خودش بود. بالاخره صبرم لبریز شد و زبان به اعتراض بازکردم که: «آقای محترم! بچههایتان واقعاً دارند همه را آزار میدهند. شما نمیخواهید جلویشان را بگیرید؟» مرد که انگار تازه متوجه شده بود چه اتفاقی دارد میافتد، کمی خودش را روی صندلی جابجا کرد و گفت: بله، حق با شماست. واقعاً متاسفم. راستش ما داریم از بیمارستانی برمیگردیم که همسرم، مادر همین بچهها٬ نیم ساعت پیش در آنجا مرده است.. من واقعاً گیجم و نمیدانم باید به این بچهها چه بگویم. نمیدانم که خودم باید چه کار کنم و ... و بغضش ترکید و اشکش سرازیر شد.»
استفان کاوی بلافاصله پس از نقل این خاطره میپرسد:« صادقانه بگویید آیا اکنون این وضعیت را به طور متفاوتی نمیبینید؟ چرا این طور است؟ آیا دلیلی به جز این دارد که نگرش شما نسبت به آن مرد عوض شده است؟ » و خودش ادامه میدهد که:« راستش من خودم هم بلافاصله نگرشم عوض شد و دلسوزانه به آن مرد گفتم: واقعاً مرا ببخشید. نمیدانستم. آیا کمکی از دست من ساخته است؟ و....
اگر چه تا همین چند لحظه پیش ناراحت بودم که این مرد چطور میتواند تا این اندازه بیملاحظه باشد٬ اما ناگهان با تغییر نگرشم همه چیز عوض شد و من از صمیم قلب میخواستم که هر کمکی از دستم ساخته است انجام بدهم .»حقیقت این است که به محض تغییر برداشت٬ همه چیز ناگهان عوض میشود. کلید یا راه حل هر مسئلهای این است که به شیشههای عینکی که به چشم داریم بنگریم؛ شاید هرازگاه لازم باشد که رنگ آنها را عوض کنیم و در واقع برداشت یا نقش خودمان را تغییر بدهیم تا بتوانیم هر وضعیتی را از دیدگاه تازهای ببینیم و تفسیر کنیم . آنچه اهمیت دارد خود واقعه نیست بلکه تعبیر و تفسیر ما از آن است! + نوشته شده در سه شنبه بیست و چهارم اسفند 1389ساعت 7:20 توسط علی رضایی
داستان “کارمند و تکرار اشتباه”
کارمندی به دفتر رئیس خود میرود و میگوید:
«معنی این چیست؟ شما ۲۰۰ دلار کمتر از چیزی
که توافق کرده بودیم به من پرداخت کردید.»
رئیس پاسخ می دهد:
«خودم میدانم، اما ماه گذشته که ۲۰۰ دلار بیشتر به تو
پرداخت کردم هیچ نکردی.»
کارمند با حاضر پاسخ می دهد:
«درسته، من معمولا از اشتباه های موردی می گذرم
اما وقتی تکرار می شود وظیفه خود می دانم به شما گزارش کنم!»
داستان “الاغ مرده”
چاک از یک مزرعهدار در تکزاس یک الاغ خرید به قیمت ۱۰۰ دلار.
قرار شد که مزرعهدار الاغ را روز بعد تحویل بدهد.
اما روز بعد مزرعهدار سراغ چاک آمد و گفت:
«متأسفم جوون. خبر بدی برات دارم. الاغه مرد.»
چاک جواب داد: «ایرادی نداره. همون پولم رو پس بده.»
مزرعهدار گفت: «نمیشه. آخه همه پول رو خرج کردم..»
چاک گفت: «باشه. پس همون الاغ مرده رو بهم بده.»
مزرعهدار گفت: «میخوای باهاش چی کار کنی؟»
چاک گفت: «میخوام باهاش قرعهکشی برگزار کنم.»
مزرعهدار گفت: «نمیشه که یه الاغ مرده رو به قرعهکشی گذاشت!»
چاک گفت: «معلومه که میتونم. حالا ببین. فقط به کسی نمیگم که الاغ مرده است.»
یک ماه بعد مزرعهدار چاک رو دید و پرسید: «از اون الاغ مرده چه خبر؟»
چاک گفت: «به قرعهکشی گذاشتمش. ۵۰۰ تا بلیت ۲ دلاری فروختم ۸۹۸ دلار سود کردم..»
مزرعهدار پرسید: «هیچ کس هم شکایتی نکرد؟»
چاک گفت: «فقط همونی که الاغ رو برده بود. من هم ۲ دلارش رو پس دادم.»
داستان “دانه ای که سپیدار بود”
دانه کوچک بود و کسی او را نمی دید.
سال های سال گذشته بود و او هنوز همان دانه ی کوچک بود.
دانه دلش می خواست به چشم بیاید اما نمی دانست چگونه. گاهی سوار باد می شد و از جلوی چشم ها می گذشت. گاهی خودش را روی زمینه ی روشن برگ ها می انداخت و گاهی فریاد می زد و می گفت: من هستم، من این جا هستم. تماشایم کنید. اما هیچ کس جز پرنده هایی که قصد خوردنش را داشتند یا حشره هایی که به چشم آذوقه ی زمستان به او نگاه می کردند، کسی به او توجه نمی کرد.
دانه خسته بود از این زندگی ، از این همه گم بودن و کوچکی خسته بود . یک روز رو به خدا کرد و گفت: نه، این رسمش نیست. من به چشم هیچکس نمی آیم. کاشکی کمی بزرگتر، کمی بزرگتر مرا می آفریدی.
خدا گفت: اما عزیز کوچکم! تو بزرگی، بزرگتر از آن چه فکر می کنی. حیف که هیچ وقت به خودت فرصت بزرگ شدن ندادی. رشد ماجرایی است که تو از خودت دریغ کرده ای. راستی یادت باشد تا وقتی که می خواهی به چشم بیایی، دیده نمی شوی. خودت را از چشم ها پنهان کن تا دیده شوی.
دانه ی کوچک معنی حرف های خدا را خوب نفهمید اما رفت زیر خاک و خودش را پنهان کرد. رفت تا به حرف های خدا بیشتر فکر کند. سالهای بعد دانه ی کوچک، سپیداری بلند و باشکوه بود که هیچکس نمی توانست ندیده اش بگیرد؛ سپیداری که به چشم همه می آمد.
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و سوم اسفند 1389ساعت 18:55 توسط علی رضایی
موسی مندلسون، پدر بزرگ آهنگساز شهیر آلمانی
انسانی زشت و عجیب الخلقه بود.
قدّی بسیار کوتاه و قوزی بد شکل بر پشت داشت.
موسی روزی در هامبورگ با تاجری آشنا شد
که دختری بسیار زیبا و دوست داشتنی به نام فرمتژه داشت.
موسی در کمال ناامیدی، عاشق آن دختر شد،
ولی فرمتژه از ظاهر و هیکل از شکل افتاده او منزجر بود.
زمانی که قرار شد موسی به شهر خود بازگردد، آخرین شجاعتش را به کار گرفت تا به اتاق دختر برود و از آخرین فرصت برای گفتگو با او استفاده کند. دختر حقیقتاً از زیبایی به فرشته ها شباهت داشت، ولی ابداً به او نگاه نکرد و قلب موسی از اندوه به درد آمد. موسی پس از آن که تلاش فراوان کرد تا صحبت کند، با شرمساری پرسید :
- آیا می دانید که عقد ازدواج انسانها در آسمان بسته می شود؟
دختر در حالی که هنوز به کف اتاق نگاه می کرد گفت :
- بله، شما چه عقیده ای دارید؟
- من معتقدم که خداوند در لحظه تولد هر پسری مقرر می کند که او با کدام دختر ازدواج کند. هنگامی که من به دنیا آمدم، عروس آینده ام را به من نشان دادند و خداوند به من گفت: «همسر تو گوژپشت خواهد بود»
درست همان جا و همان موقع من از ته دل فریاد برآوردم و گفتم:
«اوه خداوندا! گوژپشت بودن برای یک زن فاجعه است. لطفاً آن قوز را به من بده و هر چی زیبایی است به او عطا کن» فرمتژه سرش را بلند کرد و خیره به او نگریست و از تصور چنین واقعه ای بر خود لرزید. او سال های سال همسر فداکار موسی مندلسون بود.
نتیجه اخلاقی :
دخترها از گوش خر می شوند و پسر ها از چشم!!!
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و سوم اسفند 1389ساعت 18:38 توسط علی رضایی
خداوند همیشه به عیادتمان می آید
اما اکثرا ما خانه نیستیم
گلی که محبوب خدا باشد
بدون باران هم رشد می کند
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و سوم اسفند 1389ساعت 17:47 توسط علی رضایی
۷دخترلاغر ۷پسرچاق راخوردند
تعبیر: قحطی شوهر در راه است
+ نوشته شده در دوشنبه نهم اسفند 1389ساعت 23:59 توسط علی رضایی
سیاه پوستی که دلش سفید است از سفیدپوستی که دلش سیاه است، روسفیدتر است
+ نوشته شده در شنبه هفتم اسفند 1389ساعت 22:45 توسط علی رضایی
o عشق میوه تمام فصل هاست و دست همه کس به شاخسارش می رسد . مادر ترزا
o عشق نخستین سبب وجود انسانیست .ورناگ
o عشق همچون توفان سرزمین غبار گرفته وجود را پاک می کند و انگیزه رشد و باروری روزافزون می گردد . ارگ بزرگ
o عشق ما را می کشد تا دوباره حیاتمان بخشد . شکسپیر
* عشق مانند بیماری مسری است که هر چه بیشتر از آن بهراسی زودتر به آن مبتلا میشوی . شانفور
* عشق برای روح عادی یک پیروزی و برای روح بلند یک فداکاریست . کوستین
* عشق هنگامی که شما را می پرورد شاخ و برگ فاسد شده را هرس می کند . جبران خلیل جبران
* عشق برای مرد از احساسات عمیق و غیر ارادی نیست ، بلکه قصد و عقیده است . مادام دوژیرادرن
+ عشق هوس محبوب شدن نزد معشوق است . زابوتن
+ عشق نخستین بخش از کتاب مفصل بیوفائی است . ژرژسان
+ عشق معجزه ایست . امیل زولا
+ عشق شیرینی زندگیست . مارسل تینر
* عشق مزیت دو فردیست که دائم سبب رنج و اندوه یکدیگر می شوند . زولا
* عشق یکنوع تب و حرارت شدید است . استاندال عشق گل کمیابی است . آندره توریه
* عشق حادثه ایست . کولارن
o عشق چیزیست که به هیچ چیز دیگر شباهت ندارد . ریشله
o عشق ما را میکشد تا دوباره حیاتمان ببخشد . بوبن
o عشق شاه کلیدی است که تمام دهلیزهای قلب را میگشاید . ایوانز
o عشق این توانائی را می دهد که بگوئید ، پوزش می خوا هم . کن بلانچارد
* عشق یعنی ترس از دست دادن تو . مثل ایتالیائی
* عشق تاریخچه زندگی است…. اما در زندگی مرد واقعه ای بیش نیست . مادام دواستال
* عشق همیشگی است این ما هستیم که ناپایداریم ،عشق متعهد است مردم عهد شکن، عشق همیشه قابل اعتماد است اما مردم نیستند . لئوبوسکالیا
* عشق عبارت است از وجود یک روح در دو کالبد. عاملیست که دو تن را مبدل بفرشته ی واحدی می کند . ویکتور هوگو
o عشق رمز بزرگیست . افلاطون
o عشق تجارت خطرناکیست که همواره به ورشکستگی می انجامد . شانفور
o عشق نبوغ عقل است. توسنل
o عشق دردیست که فقط سه دارو دارد: گرسنگی ، انتظار ، انتحار . کراتس
* عشق نمی دانم چیست و نمی دانم چگونه سپری می شود . مادموازل دوسگوری
* عشق دردیست شدیدتر از تمام دردهای دیگر ، زیرا در عین حال روح و قلب و کالبد را رنج می دهد . ولت
* عشق حیات عاشق را تشکیل می دهد و الا معشوق بهانه است . آلفونس کار
* عشق ظالمی است که به احدی رحم نمی کند . کرنی
o عشق ، خطای فاحش فرد در تمایز یک آدم معمولی از بقیه ی آدم های معمولی است . برنارد شاو
o عشق چیزیست که بیعقلان را عاقل می کند و عاقلان را عاقلتر می نماید و آن ها را که بیش از اندازه عاقلند را کمی بی قید می سازد .؟ د. اسمیت
o عشق چیزیست که نخست به شما پرو بال می دهد تا بعد بهتر بتواند بدامتان بیندازد . د. اسمیت
o عشق ، عشق می آفریند . عشق ، زندگی می بخشد . زندگی ، رنج به همراه دارد . رنج ، دلشوره می آفریند . دلشوره ، جرات می بخشد . جرات ، اعتماد می آورد . اعتماد ، امید می آفریند . امید ، زندگی می بخشد . زندگی ، عشق به همراه دارد . عشق ، عشق می آفریند . مارکوس بیکل
o عشق خوشبختی است که دو طرف برای هم ایجاد می کنند . ژرژسان
+ نوشته شده در سه شنبه هشتم شهریور 1390ساعت 23:6 توسط علی رضایی
روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو 3 پند می دهم که کامروا شوی. اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری! دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی و سوم اینکه در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟ لقمان جواب داد: اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که میخوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد . اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهترین خوابگاه جهان است . و اگر با مردم دوستی کنی و در قلب آنها جای می گیری و آنوقت بهترین خانه های جهان مال توست.
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و نهم تیر 1390ساعت 23:41 توسط علی رضایی
مجد همگر زنی زشت رو داشت .
روزی در مجلس نشسته بود ، غلامش دوان دوان بیامد که ای خواجه ، خاتون به خانه فرود آمد.
گفت : ای کاش خانه به خاتون فرود می آمد
+ نوشته شده در جمعه نهم اردیبهشت 1390ساعت 0:31 توسط علی رضایی
ساختمان کتابخانه انگلستان قدیمی است و تعمیر آن نیز فایده ای ندارد . قرار بر این شد کتابخانه جدیدی ساخته شود . اما وقتی ساخت بنا به پایان رسید ؛ کارمندان کتابخانه برای انتقال میلیون ها جلد کتاب دچار مشکلات دیگر شدند . یک شرکت انتقال اثاثیه از دفتر کتاخانه خواست که برای این کار سه میلیون و پانصد هزار پوند بپردازد تا این کار را انجام دهد. اما به دلیل فقدان سرمایه کافی ،این درخواست از سوی کتابخانه رد شد . فصل بارانی شدن فرا رسید، اگر کتابها بزودی منتقل نمی شد ، خسارات سنگین فرهنگی و مادی متوجه انگلیس می گردید . رییس کتابخانه بیشتر نگران شد و بیمار گردید . روزی ، کارمند جوانی از دفتر رییس کتابخانه عبور کرد. با دیدن صورت سفید و رنگ پریده رییس، بسیار تعجب کرد و از او پرسید که چرا اینقدر ناراحت است . رییس کتابخانه مشکل کتابخانه را برای کارمند جوان تشریح کرد، اما برخلاف توقع وی ، جوان پاسخ داد: سعی می کنم مساله را حل کنم . روز دیگر، در همه شبکه های تلویزیونی و روزنامه ها آگهی منتشر شد به این مضمون : همه شهروندان می توانند به رایگان و بدون محدودیت کتابهای کتابخانه انگلستان را امانت بگیرند و بعد از بازگرداندن آن را به نشانی جدید تحویل دهند.
+ نوشته شده در جمعه دوم اردیبهشت 1390ساعت 22:9 توسط علی رضایی
به یارو میگن میزان تحصیلات ؟ میگه PHD میگین یهنی چی ؟ میگه:
Passed Highschool with Difficulties
+ نوشته شده در جمعه دوم اردیبهشت 1390ساعت 13:35 توسط علی رضایی |
آرشیو نظرات
از نظر گاندی هفت مورد بدون همراهی هفت مورد دیگه خطرناکه:
ثروت بدون زحمت - دانش بدون شخصیت
علم بدون انسانیت - سیاست بدون شرافت
لذت بدون وجدان - تجارت بدون اخلاق
و عبادت بدون ایثار
+ نوشته شده در سه شنبه نهم فروردین 1390ساعت 15:15 توسط علی رضایی
آنکس که چو سیمرغ بی نشانست | | از رهزن ایام در امانست |
ایمن نشد از دزد جز سبکبار | | بر دوش تو این بار بس گرانست |
اسبی که تو را میبرد بیک عمر | | بنگر که بدست کهاش عنانست |
مردمکشی دهر، بی سلاح است | | غارتگری چرخ، ناگهانست |
خودکامی افلاک آشکار است | | از دیدهی ما خفتگان نهانست |
افسانهی گیتی نگفته پیداست | | افسونگریش روشن و عیانست |
هر غار و شکافی بدامن کوه | | با عبرت اگر بنگری دهانست |
بازیچهی این پرده، سحربازیست | | بی باکی این دست، داستانست |
دی جغد به ویرانهای بخندید | | کاین قصر ز شاهان باستانست |
تو از پی گوری دوان چو بهرام | | آگه نه که گور از پیت دوانست |
شمشیر جهان کند مینماند | | تا مستی و خواب تواش فسان است |
بس قافلهی گم گشته است از آنروز | | کاین گمشده، سالار کاروانست |
بس آدمیان پای بند دیوند | | بسیار سر اینجا بر آستانست |
از پای در افتد به نیمهی راه | | آن رفته که بی توشه و توانست |
زین تیره تن، امید روشنی نیست | | جانست چراغ وجود، جانست |
شادابی شاخ و شکوفه در باغ | | هنگام گل از سعی باغبانست |
دل را ز چه رو شورهزار کردی | | خارش بکن ایدوست، بوستانست |
خون خورده و رخسار کرده رنگین | | این لعل که اندر حصار کانست |
آری، سمن و لاله روید از خاک | | تا ابر بهاری گهر فشانست |
در کیسهی خود بین که تا چه داری | | گیرم که فلان گنج از فلانست |
+ نوشته شده در سه شنبه نهم فروردین 1390ساعت 9:27 توسط علی رضایی |
آرشیو نظرات
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و پنجم اسفند 1389ساعت 14:56 توسط علی رضایی
مردی که همسرش را از دست داده بود دختر سه ساله اش را بسیــار دوست می داشت.
دخترک به بیماری سختی مبتلا شد، پدر به هر دری زد تا کودک سلامتی اش را دوباره بدست بیاورد، هرچه پول داشت برای درمان او خرج کرد ولی بیماری جان دخترک را گرفت و او مرد.
پدر در خانه اش را بست و گوشه گیر شد. با هیچکس صحبت نمی کرد و سرکار نمی رفت.
دوستان و آشنایانش خیلی سعی کردند تا او را به زندگی عادی برگردانند ولی موفق نشدند.
شبی پدر رویای عجیبی دید،
دید که در بهشت است و صف منظمی از فرشتگان کوچک در جاده ای طلایی به سوی کاخی مجلل در حرکت هستند. هر فرشته شمعی در دست داشت و شمع همه فرشتگان به جز یکی روشن بود.
مرد وقتی جلوتر رفت و دید فرشته ای که شمعش خاموش است، همان دختر خودش است. پدر فرشته غمگینش را در آغوش گرفت و او را نوازش داد، از او پرسید : دلبندم، چرا غمگینی؟ چرا شمع تو خاموش است؟
دخترک به پدرش گفت: باباجان، هر وقت شمع من روشن می شود، اشکهای تو آن را خاموش می کند و هر وقت تو دلتنگ می شوی، من هم غمگین می شوم. پدر در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود، از خواب پرید.
اشکهایش را پاک کرد، انزوا را رها کرد و به زندگی عادی خود بازگشت.
+ نوشته شده در یکشنبه هشتم اسفند 1389ساعت 23:47 توسط علی رضایی
از کجا می فهمی که خانمی قصد دارد یک حرف هوشمندانه بزند؟
وقتی جمله اش را با "روزی از یک مرد شنیدم " شروع کند!
+ نوشته شده در شنبه هفتم اسفند 1389ساعت 23:36 توسط علی رضایی
1-یکی دلش به صد دل بنده
۲-یکی صد دل به یک دل میبنده
۳-یکی یه دل به یه دل میبنده وتا آخر پایبنده
۴-یکی دل به هیچکی نمیبنده
۵-یکی نمیدونه دلش به کی بنده
۶-یکی هر بار به یکی دل میبنده
۷-یکی دل میبنده تا بخنده
۸-یکی هم مثه من دلش آکبند مونده به کی دل ببنده
+ نوشته شده در شنبه هفتم اسفند 1389ساعت 23:35 توسط علی رضایی
دعای دختران دم بخت:شاید این جمعه بیاید شاید....
+ نوشته شده در شنبه هفتم اسفند 1389ساعت 23:32 توسط علی رضایی
پدر یکی از دانش آموزان : آقای معلم ، لطفا خوب به من نگاه کنید ، من گاوم؟
معلم : خیر قربان ، این چه حرفی است می زنید؟
پدر دانش آموز: پس چرا به بچه ی من گفته اید گوساله؟؟
+ نوشته شده در شنبه هفتم اسفند 1389ساعت 23:29 توسط علی رضایی
به خروسه میگن : چرا معتاد شدی؟ میگه اگه زنتو لخت کنن بزارن پشت ویترین معتاد نمی شی !
+ نوشته شده در شنبه هفتم اسفند 1389ساعت 23:24 توسط علی رضایی
وزیر صنایع طی یک نشست خبری صبح فرد اعلام خواهد کرد:
ایران به زودی خودروی اسلامی می سازد ، که مشخصات این خودرو طبق استانداردهای ملی و اسلامی اینگونه خواهد بود :
هنگام حرکت صلوات می فرستد !
اگر سرعت از 80 بالاتر برود آیه الکرسی می خواند،
در صورت بروز حادثه ، فاتحه می خواند....
+ نوشته شده در شنبه هفتم اسفند 1389ساعت 23:19 توسط علی رضایی
یک روز زن و مردی ماشینشون با هم تصادف می کنه، به طوری که هر دو به شدت آسیب می بینند ، ولی هر دو نفرشون به طرز معجزه آسایی جون سالم به در می برند.
بعد از اینکه هر دو از ماشینشون که حالا تبدیل به آهن قراضه شده بیرون اومدند ، خانم رو به آقا می کنه و می گه: آه!چه جالب! شما مرد هستید! ببینید چه به روز ماشین هامون اومده! همه چیز داغون شده، ولی ما سالم هستیم! این باید یک نشانه از طرف خدا باشه که این طوری با هم ملاقات کنیم و زندگی مشترکی رو با صلح و صفا آغاز کنیم!
مرد هم با هیجان پاسخ میده: بله ، کاملا با شما موافقم ، این باید نشانه ای از طرف خدا باشه! بعد اون زن ادامه میده و میگه: وای خدای من! اینجا رو ببین! یک معجزه ی دیگه! ماشین من کاملا داغون شده ولی این شیشه مشروب سالم مونده! مطمئنا خدا خواسته که این شیشه مشروب سالم بمونه تا ما این تصادف خوش یمن را جشن بگیریم!
زن مشروب رو به مرد داد و مرد سرش را به علامت تصدیق تکان داد، در بطری رو باز کرد و نصف شیشه رو با ولع سرکشید! بعد بطری رو برگردوند به زن که او هم بنوشه... اما زن در بطری رو بست و شیشه رو با خونسردی برگردوند به مرد!
مرد با تعجب گفت: شما نمی نوشید؟
زن جواب داد: نه فکر می کنم باید منتظر پلیس بمونم!!!
+ نوشته شده در شنبه هفتم اسفند 1389ساعت 22:59 توسط علی رضایی
زندگی، دارالفنون است نه دارالجنون
+ نوشته شده در شنبه هفتم اسفند 1389ساعت 22:44 توسط علی رضایی